روز مره ها

شده حس کنید کم آوردین اما روتون نشه به هیشکی بگین؟ شده اونقدر خسته باشید که حوصله خودتون رو هم نداشته باشید اما باید هنرپیشه همیشه لبخند بر لب سناریوی بقیه باشین؟
کلاس فلسفه رو عوض کردم با یه کلاس نقد و بررسی فیلم . کلاس خوبی به نظر میرسه. هر شب یه فیلم. این هفته فیلم ( ورکینگ گرل ) رو دیدیم. نیمچه فیمینستی نیمچه سکسی بود. بهره گیری از خیلی از جذابیت های زنانه برای ترقی در دهه های سی و چهل نیویورک. بچه ها پتو میارن با پاپ کورن و لنگها رو میندازیم رو صندلی جلویی و لم میدیم. کلاس شکل سینماست با همون مدل صندلی ها و سیستم صدای خیلی خوب. از این خودکار لامپ دارها هم خریدیم که بشه باهاش تو تاریکی نوشت. مال هرکی یه رنگه. مال من بنفشه. اینقدر باحاله. تنها مشکلی که کلاس داره هم اینه که فقط ده دقیقه اول فیلم میتونی به شات و میزانسن و فرم صحنه و از این چیزای تخصصی توجه کنی. بعد همچی غرق فیلم میشی که یادداشتب برداری و این چیزا یادت میره. فیلم هایی که میبینم درجه زیر هیفده سال با خانواده هستن و استاده دفعه اول گفت که اگه با دیدن این فیلم ها مشکل دارین بهتره این کلاس رو حذف کنید. دو شنبه قرار روانی هیچکاک رو ببینیم و چهارشنبه رو هم یادم نیست.
کلاس فیزیک هم خوب جلو میره. معلمه یه ذره بیشتر از حد معمول خوشتیپ هست و این اصلا تو کلاسی که آدم با هانی بر میداره خوب نیست!! فیزیک رو اصلا واسه این برداشتم که از واحدهای علومی بود که باید بر میداشتم و در ضمن مکانیک همیشه براین من زنگ تفریح بود. خدا رو شکر سیستم کلاس متریک هست و آی دیدنی هست دیدن بچه های که نمیدونن یه متر چقدره!! روز اول استاده گفت که باید واحد ها رو به متریک یاد بگیرین و حروف احتصاری SI مثل m برای متر یا s برای ثانیه رو یاد بگیرید البته نه اینکه حفظ کنید . موقع تستها بهتون میدمشون!!! خنده دار بود برای ما.
ولی هرچی هست خسته کننده هست. کارم خیلی بیشتر از اون چیزی که فکر میکردم انرژی میگیره. البته تو این مدت هم حسابی فراخ شده بودیم. اما عوض شدن کار و یه برنامه فشرده هر روز چهار ساعت و نیم کلاس درسی واقعا بیشتر از اون چیزی شده که فکرش رو میکردم. باورم نمیشه امروز شنبه هست و من خونه ام. اون خانواده پناهنده ای که گفتم اومدن. هر لحظه فقط حرف ایران و اونجا این مدلی بود و این جور شد و فلانی این رو گفت و این این شکلی هست و… حرفهایی که سالهاست ازشون راحت شدم. براشون خونه گرفتیم اما جابه جایی طول میکشه. شنیدن این حرفها همه رو عصبی کرده. خیلی هم سخت هست که ساکتشون کرد. من به رک ترین آدم خونه معروفم. صبح بهش گفتم. دیگه تموم شد. زندگی نو شده شما هم سعی کنید فراموش کنید. اینجور حرف زدن فقط خودتون رو عصبی میکنه. آرامشی رو که از بابت این جور حرف و حدیثها اینجا دارم با هیچی قابل تعویض نیست.
فوتبال هم نمیبینم. حتی صبح بازی ایران رو هم ندیدم. به شدت از هرچیزی که عصبی ترم کنه فرار میکنم. برنامه تحصیلی ام گره خورده. نمیخوام بهش فکر کنم. دلم میخواد از این شهر بریم. این جا رو دوست ندارم. دلم میخواد یه جایی خیلی بزرگ تر زندگی کنم. عاشق برکلی ام. دانشگاهی که قراره تو اون ادامه بدم اما رشته هانی رو اونجا نداره. دلم میخواد برم دون تان سانفرانسیسکو یا نیویورک اما گرونن لعنتی ها. چقدر غم انگیزه که آدم درگیریهاش مال خودش نباشه . هنوز خواهر و برادرم اونقدر قابل اطمینان نیست که بابا اینها رو به امید اونها تو این شهر بذاریم. گفتنش هم ناراحت کننده هست . اما… ما میخواهیم بریم و الان نمیتونیم . ساکت شم بهتره.
هنوز منتظر نتیجه نظرات برای اون پست قبلی ام. نظرها به شدت در تضاد با هم و همه هم به نظر درست میرسن. کاری هست که باید شروع بشه. اما باید منطقی شروع بشه. کاری نباید باشه که تو همون قدم های اول کم بیاره. ایمیل های خوبی هم در موردش گرفتم. کار از پایه باید شروع بشه. چیزهایی که این روزها از ایران میشنومم دلسردم میکنه. اما خجالت داره دلسردی. شاید رخوت به خاطر این گرمایی دیوونه کننده اینجا باشه. گرممه. خیلی گرممه.
آخ که چقدر خوبه که تو دیگه با اون زبون اجنبی نمینویسی.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.