اگر سه سال پیش به من می‌گفتند که یک روز از وقت ناهارت می‌زنی می‌روی سالن که برایت لاک ژله‌ای صورتی جیغ بزنند، می‌گفتم بروید خدا شفایتان بدهد.

به طرز خوبی با رنگ صورتی آشتی‌ کرده‌ام و از این آشتی خویش خوشحالم. بهار صورتی پرگل دی‌سی هم کم تاثیر نیست. بهار اینجا خیلی زیباست.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

Hello my love
It’s getting cold on this island
I’m sad alone
I’m so sad on my own
The truth is
We were much too young
Now I’m looking for you
Or anyone like you

We said goodbye
With the smile on our faces
Now you’re alone
You’re so sad on your own
The truth is
We run out of time
Now you’re looking for me
Or anyone like me

Na na na na…

Hello my love
It’s getting cold on this island
I’m sad alone
I’m so sad on my own
The truth is
We were much too young
Now I’m looking for you
Or anyone like you

Ane Brun

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

هی می‌نویسم و پاک می‌کنم.

وقتی دست آدم به هیچ‌جا بند نیست، وقتی از دست آدم هیچ‌کاری برنمی‌آد، وقتی آدم عاجزه و وقتی آدم عاجز دوره و حتی اگه نزدیک بود هم باز دستش به هیچ‌جا بند نبود. عاجزم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

بی‌تو

آن منی کجا روی

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بی‌تو بسته هستند

دلتنگ حال خوش دست‌هایش…

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

نوشتم که نگرانتم. می‌گه از کی چی شنیدی؟

دیگه الان با این جواب تو، من نگران نباشم آخه؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

می‌خواهم یک مانیفست خیلی مهمی از خودم صادر کنم. آن‌هم به عنوان انسانی (بله. تعجب دارد؟) که یک عمر از مادرش توسری خورد که رفیق‌هایت برایت از خانواده مهم‌ترند، یک عمر دیگر شوهرش گفت که رفیق‌بازی تو چقدر، و یک عمر رفیق‌هایش هم زدن توی‌سرش که تو چرا رفیق‌داری که به ما نمی‌رسی.

آدم‌ها وقتی اول رابطه‌شان است، دل‌شان می‌خواهد فقط با طرف باشند. نه که فقط، اما اگر وقت خالی داشتند، ترجیح می‌دهند با طرف باشند. وقت بگذرانند، بشناسند و بنوشند و کاراهای خوبی‌ هم با هم بکنند. خب این وقتی که برای رفقایشان داشتند می‌رود آن‌ور. حالا من روی صحبتم با این رفقاست که آن‌ور هستند. آدم باشید!

آدم باشید و اینقدر نگویید طرف وقت تنهایی و بدبختی‌اش با ما بود و حالا جیک جیک مستانش است و زمستانش باز می‌رسد و باز می‌آید سراغ ما. نگویید بی‌معرفت است ما را فروخته به دختره/ پسره. اصلا ماهیت وجودی یک رفیق این است که در زمستان باشد کنار رفیقش. اگر رفیق هستید بگذارید جیک جیکش را بکند. خوش بگذارند. معلوم است که آنجا بهش بیشتر خوش می‌گذرد. با شماهم بهش خوش می‌گذرد، اما چرا حالیتان نیست که آن‌ور یک خبرهای خوبی هم هست که لزوما با شما نیست!

اگر موقع جیک جیک سراغ شما نمی‌آید/ وقت ندارد که بیاید، به این معنا نیست که شما را ول کرده یا از معاشرت با شما خوشحال نمی‌شود. می‌شود،‌ اما یک جای دیگر هم می‌شود. اجازه انتخاب به رفقایتان بدهید و قبول کنید که نوع خوشی‌ها و خوش‌گذرانی‌ها فرق دارد. تجربه هم نشان داده که زمستان می‌شود و باز هم همه با هم دور هم خواهید بود. بگذراید کنار این اداها را که فقط وقت بدبختی‌اش میاد سراغ آدم. ذات شما این است، بر این اساس اسمتان شده رفیق. می‌فهمید؟

این بود مانیفیست من. از این مهمتر اینکه من الان در موقعیت جیک جیک نیستم اصلا (که بگویم قصدم از درکردن این مانیفیست منفعت شخصی بود)  و در واقع در قعر زمستانی سرد و طولانی و طلسم‌شده به سر می‌برم ، اما شعورم اینقدر بالا هست!

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

باید یک ماشینی چیزی بسازند بگذارند دم در خانه آدم. اگر صبح بخواهد از خانه بیرون برود و حمام صبح نگرفته باشد، این ماشین باید نگذارد که در باز شود. یک سنسوری چیزی داشته باشد که فقط آدم تمیز تازه حمام‌گرفته را بشناسد. آدمی (در اینجا من) که صبح‌ها حمام نکند و به موهایش تعداد بسیار زیادی سنجاق‌سر بزند که معلوم نشود که حمام نکرده‌است، از در که وارد می‌شود به همه می‌گوید که من پریودم. کسی نیاید به اتاق من. کارهایتان را توی چت بگویید. می‌شود یک انسان غر و غروی پاچه‌بگیر زشت. واقعا من روزهایی که حمام نمی‌کنم و تازه پریود هم هستم، زشت می‌شوم. چایی میخوردید لوا جان؟ نه خیر. ساعت یازده صبح چه وقت چایی است؟ برق یک نفر را گرفت.

ناهار میهمان کاری داشتیم. سر میز ناهار طفلک گفت فلان کار را بکنم. گفتم نه. یعنی نگفتم نه. داد زدم نه. بعد گفت که فلان کار را کردم. گفتم هیچ معنای خاصی ندارد. گفت دوست‌دارم فلان کار را بکنم. گفتم حالا خودت برو سرت می‌خورد به سنگ. یعنی رئیسم و میهمان اگر چاره داشتند با دسته صندلی می‌کوبیدند توی سرم.

بیرون رستوران داشتیم سیگار می‌کشیدیم، تقریبا جلوی میهمان و رئیس گفتم به تخمم. یعنی اینطور نگفتم ولی کاملا آنها گرفتند که چه قصدم بود. به انها نگفتم به تخمم. در خصوص این بود که آدم که بزرگ می‌شود کلا دنیا به تخمش هم نیست.

آمدم توی دفتر. نیامده تو داد زدم فلانی چایی دم کن! طفلک بی‌هیچ حرفی رفت توی آشپزخانه. آن خانم میهمان هم البته که وبلاگ‌خوان درآمد و آخرش گفت که اصلا شبیه وبلاگ نیستی. یعنی این را نگفت. گفت یک جور دیگری هستی.

بدترین اتفاقی که برای یک وبلاگ‌نویس مخترم و خوش‌رویی (منظورم خودم است) ممکن است بیافتد این است که صبح‌ها حمام نرود و پریود هم باشد. به نظر من اگر قصد دیدن یک بلاگر را دارید از او بپرسید که آیا پریود است و اگر نبود ازش بپرسید که آیا حمام رفته است؟

 

 

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

آدمی که فضای شخصی به اندازه شعاع کره زمین لازم دارد، و ممکن است این نیاز در لحظه از شبانه روز ظهور کند، بی‌جا می‌کند می‌گوید دلم می‌خواهد یک آدم توی زندگی‌ام باشد. آدم فضایی شاید.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

اصلا مکالمه خسته کننده‌ای نبود. به دقت سوال می‌پرسید. کجا به دنیا آمدی؟ کی از ایران آمدی بیرون؟ آنجا چه می‌کردی؟ اینجا چه می‌کنی؟ سرگرمی‌هایت چیست؟ تا جایی که می‌دانستم جواب می‌دادم. با روی باز، با دقت. خوشحال هم بودم که سوال می‌پرسد. خوش‌حال هم جواب سوال‌ها را می‌دادم. بعد که سوال‌هایش تمام شد گفت پس که اینطور. من هم گفتم آره دیگه. اینطوریاس. بعد او لبخند زد. من هم لبخند زدم. او هم لبخند زد. باز من لبخند زدم، باز او لبخند زد. دفعه سوم پرسید، تو سوالی نداری. گفتم نه.

 

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند