سی‌ام آگوست دوهزار و یازده

امروز فکر کردم اگر روزی بچه دار شوم بیایم لندن بزرگش کنم. یک شهری است که انگار مادران جوان تنها را دوست دارد اینطور که برایشان سرگرمی هست. یحتمل در یک مرتع بزایم بعد بچه را بردارم بیاورم اینجا. تا حالا فکر می‌کردم می‌زایم بعد می‌سپارمش دست پدر و مادرم و خودم میروم.
الان درگیری ذهنی پیدا کردم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سی‌ام آگوست دوهزار و یازده بسته هستند

بیست و نهم آگوست دوهزار و یازده

چه همه‌اش امروز توی دلم بود
چه همه‌اش فکرش خوشحالم کرده بود
چه همه‌اش آروم شدم
چه همه‌اش دلتنگی‌ واسش خوبه
چه دلم دوباره وول وول می‌خوره

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و نهم آگوست دوهزار و یازده بسته هستند

بیست و نهم آگوست دوهزار و یازده

احساس می‌کنم این زندگی شهری، در واقع خیلی مدرن شهری، مرا بسیار می‌ترساند. انگار قطارها مرا می‌خورند و نفسم توی مترو تنگ می‌شود. کت و شلوارها و لیوان‌های قهوه به دست «سر ساعت ایستگاه‌های معین» خیلی از من دور است. من چوپان را چه به این کارهای آدم بزرگ‌های شهری؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و نهم آگوست دوهزار و یازده بسته هستند

بیست و هشتم آگوست دو هزار و یازده

به سلامتی این زن‌ها
(آخ که جای سه چهار نفر چقدر خالیه اینجا الان)

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و هشتم آگوست دو هزار و یازده بسته هستند

بیست و هفتم آگوست دوهزار و یازده

آدم باید یک دوربین دستش بگیرد، یک روز کامل از زندگی‌اش را فیلمبرداری کند و اگر شب نشست و دید و خودش را نشناخت، کیفش را بردارد و برود.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و هفتم آگوست دوهزار و یازده بسته هستند

بیست و ششم آگوست دو هزار و یازده

بحث‌های این روزها بماند وقتی حواسم جمع شد. عجالتا اینکه دوباره در کله‌ام پیچیده‌ای ناجورتر از همیشه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و ششم آگوست دو هزار و یازده بسته هستند

کلمه و ترکیب‌های تازه

According to Hamzad, this is not a crush, this infatuation!

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای کلمه و ترکیب‌های تازه بسته هستند

بیست و پنجم آگوست دوهزار و یازده

جاده خوب است. رانندگی خوب‌تر. دوست خوب از همه اینها هم بهتر.
مغزم پر است از مسئله‌هایی که باید بنویسمشان. یکی دو روز دیگر، رانندگی اگر مجال دهد، بیایم بنویسم که چقدر چقدر انگار دور شده‌ام از همه چی. این همان دور شدنی است که  اسمش شده ساده شدن، یا حتی ابله شدن، از گود دور افتادن، نفهمیدن، خنگ بودن و خیلی چیزهای دیگر.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و پنجم آگوست دوهزار و یازده بسته هستند

بیست و چهارم آگوست دوهزار و یازده

در خانه مردم یک حمله سخت داشتم.
حالم خوش نیست.
یک چیزی توی دل و روده‌ام پیچ می‌خورد.
شاید از آن کرم حامله‌ شدم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و چهارم آگوست دوهزار و یازده بسته هستند

بیست و سوم آگوست دوهزار و یازده

با نگار- که شش ماه بود ندیده بودمش- راه افتاده ایم سفر جاده‌ای دور اروپا. دیروز پراگ را گشتیم و امروز رسیدیم به وین. یک لحظه‌های سکوتی است پیش آمده که پیش‌بینی‌اش را نکرده بودم ( یا نکرده بودیم). احساس می‌کنم حرفی غیر از آنچه اینجا می‌نویسمش ندارم. یعنی فعلا تمام داستان زندگی من این است که اینجاست. هیچ حرف خصوصی، حرف تازه‌ای، در زندگی‌ام نیست.
اما خوشحالم روزهای آخر دارد اینطور می‌گذرد. اگر برگردم، یادم می‌ماند که چرا نمی‌توانم یک‌جا بمانم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و سوم آگوست دوهزار و یازده بسته هستند