بیست و هفتم سپتامبر دو هزار و یازده

سنجابه پوزه‌اش خرد شده بود. خون می‌پاشید بیرون. ماشین جلویی زده بود بهش. کنار جاده بال بال می‌زد.
بعد آروم شد و یه نفس عمیق کشید و تمام.
مرگ تو دستای من بود. خونی.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و هفتم سپتامبر دو هزار و یازده بسته هستند

بیست و ششم سپتامبر دو هزار و یازده

مامور پارکه گفت که به کمپ ما خوش اومدید. سمت چپ، دو ساعت دیگه رانندگی.
انگار مثلا کوچه بالایی باشه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و ششم سپتامبر دو هزار و یازده بسته هستند

بیست و پنجم سپتامبر دو هزار و یازده

آدم خودش می‌فهمه وقتی یه خداحافظی با بقیه‌ها فرق داره. هرچی هم که بخواد خونسرد نشون بده، بازم خودش می‌دونه که فرق داره.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و پنجم سپتامبر دو هزار و یازده بسته هستند

بیست و چهارم سپتامبر دو هزار و یازده

دیشب کنار یه دریاچه خوابیدم. صبح ماهی شده بودم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و چهارم سپتامبر دو هزار و یازده بسته هستند

بیست و سوم سپتامبر دو هزار و یازده

یه وقتی هست که آدم به یه جایی می‌رسه که چون حوصله دعوا و جدل رو نداره به همه چی می‌گه باشه و بعله.
یه وقتی هست که آدم از ترس زخم زبون و کنایه‌های بعدی به همه چی می‌گه باشه و بعله.
یه وقتی هست که آدم باید بفهمه که می‌ترسه.
یه وقتایی آدم باید بتونه بذاره و بره.
اما همون وقتام هست که یه چیزی هست که نمی‌ذاره آدم بره
و همون وقتاست که آدم می‌فهمه هنوز دلش گیره و درگیر.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و سوم سپتامبر دو هزار و یازده بسته هستند

بیست و دوم سپتامبر دو هزار و یازده

همین روزا یه کسخلی عظیمی ازم سر بزنه که بعدش مثل چی پشیمون بشم. حالا ببین کی گفتم. مثل اون روز که به بچه‌ها گفتم تلفن رو از دستم بگیرید من اس ام اس نفرستم، بعد رفتم تلفن رو پیدا کردم فرستادم! حالا هم حکایت این ایمیل زدنم که میگم نمیزنم نمی‌زنم اینه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و دوم سپتامبر دو هزار و یازده بسته هستند

بیست و یکم سپتامبر دو هزار و یازده

بیابون هی صدام می‌کنه
می‌رم چند روز طرف پالم اسپرینگ و بیابونهای اون ورا زیر درخت‌های نخل.
دلم جاده بیابونی بی‌انتها می‌خواد.
ریدیوهد بخونه.
تو باشی.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و یکم سپتامبر دو هزار و یازده بسته هستند

بیستم سپتامبر دو هزار و یازده

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیستم سپتامبر دو هزار و یازده بسته هستند

نوزدهم سپتامبر دو هزار و یازده

قاصدک چسبیده به پنجره اتاق خواب کار تو بود؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای نوزدهم سپتامبر دو هزار و یازده بسته هستند

هجدهم سپتامبر دو هزار و یازده

هزار دلیل برای نخواستن وجود دارد. منظورم نخواستن طرف است. طرفی که آمده و ابراز عشق کرده. ممکن است آدم از اسم طرف خوشش نیاید. ممکن است چاق، لاغر، کوتاه، بلند، زشت، زیبا باشد. ممکن است چشمانش ریز باشد و ما چشم درشت بخواهیم. ممکن است شکمش صاف باشد و ما دلمان بخواهد قربان صدقه شکم گرد برویم. چه می‌دانم هزار دلیل وجود دارد. اینجا منظورم دلایل فیزیکی است. اینکه از اخلاق طرف، مدل حرف زدنش، فلسفه زندگی و ….خوشمان نیاید یک دسته دیگر است.
اما یک چیزهایی که دست خود آدم نیست. دست من نیست که قدم کوتاه است یا بلند. مگر آدم قد کوتاه یا قد بلند دل ندارد که عاشق شود؟ اگر من سایز آن سوپر مدل ویکتوریا سکرت نباشم یا صورتم پر از جوش، یا زبانم موقع حرف زدن بگیرید، یا موهایم ریخته باشد اینها که دیگر دست خودم نیست. همه این‌ها هم بنا به تعریف این اجتماع ما شده‌اند ضد ارزش.
آدم‌ها گاهی حرف‌هایی می‌زنند که اثر زخمش هیچ وقت، هیچ وقت خوب نمی‌شود. شاید آدم یادش برود آما آخر جای زخم یک روزی جایی باز می‌شود. صداقت خوب است خیلی هم خوب است. اما می‌شود یک دلیل دیگر پیدا کرد برای رد کردن طرف، حدقل برای گفتنش به او، نه ایراد گرفتن از چیزی که دست خودش نیست. هیچ وقت دست خودش نبوده. این زخم جایش خوب نمی‌شود.  

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هجدهم سپتامبر دو هزار و یازده بسته هستند