چهاردهم ژانویه دو هزار و دوازده

شنیدن خبر طلاق دور و وری‌ها دیگه اصلا اتقاق غافلگیر‌کننده‌ای نیست. شاید دیگه ازدواج واسه نسل ماها کار نکنه، مگر اینکه بچه بیاد و ردیف کنه همه چی رو، حداقل واسه یه مدت خوبی.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای چهاردهم ژانویه دو هزار و دوازده بسته هستند

سیزدهم ژانویه دو هزار و دوازده

هفته اول مدرسه (این ترم تازه) تمام شد. یه کلاس فارسی درس می‌دم که درسش ملانصرالدینه. کتاب ملانصرالدین عمران صلاحی (جاش سبز) رو درس می‌دم. کلی باحاله. یه کلاس دیگه هم دستیار استاد هستم در خصوص تاریخ ایران مدرن. از صفویه. بعد باید خودم هفته‌ای چهارجلسه کلاس داشته باشم با دانشجوها.
دوباره سه روز در هفته میرم شنا و دو روز والیبال. یک کلاس هم که پارسال نصفه کاره ولش کرده بودم رو هم دوباره برداشتم. کنار اینا پروژه پایان نامه هم هست و برنامه ریزی واسه یه کنفرانس بین‌المللی که توی اسفند قراره برگزار کنیم در بخش مطالعات ایران.
این روزها اینجا آفتاب گرم و خوبی داره. من نمیذارم رژ لب سرخابی از روی لبم پاک بشه و یادم بمونه که امسال موقع توپ هوا کردن گفتم دختر جان! امسال بیا قرتی شو. به طرز غریبی با همه این کلاسا، بمب انرژی‌ام و کلا نخوابم هم خیلی فرقی نداره برام. (ببینید آدمی ممکنه به کجاها برسه).
دلم می‌خواد رقص یاد بگیرم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سیزدهم ژانویه دو هزار و دوازده بسته هستند

دوازدهم ژانویه دو هزار و یازده

فی‌البداهه باید باشه. کاملا ناگهانی و فی‌البداهه. تمرین تاتر نیست که آدم یه بار تذکر بگیره فردا رو صحنه بهتر اجرا کنه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای دوازدهم ژانویه دو هزار و یازده بسته هستند

یازدهم ژانویه دو هزار و دوازده

“Lolita, light of my life, fire of my loins. My sin, my soul. Lo-lee-ta: the tip of the tongue taking a trip of three steps down the palate to tap, at three, on the teeth. Lo. Lee. Ta. She was Lo, plain Lo, in the morning, standing four feet ten in one sock. She was Lola in slacks. She was Dolly at school. She was Dolores on the dotted line. But in my arms she was always Lolita.”

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای یازدهم ژانویه دو هزار و دوازده بسته هستند

دهم ژانویه دو هزار و دوازده

من «گناه»ش هستم. این همه چی رو توضیح می‌ده.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای دهم ژانویه دو هزار و دوازده بسته هستند

بساطی دارم من این روزها با این دو تا زن؛ آفرودایته و آتنا. پیرم کردن گور به گور شده‌ها

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

نهم ژانویه دو هزار و یازده

شازده کوچولو چی شد راستی عاقبتش؟
برگشت یا موند؟ ادامه تحصیل داد؟ گرین کارت گرفت؟ برگشت اخترک؟ زن و بچه داره؟ دوس دختر دوس پسر چی؟ طلاق گرفته یا نه هنوز؟ ول بیوترین می‌خوره یا سلکسا یا زاناکس؟ بالاخره عکس گل سرخه رو خالکوبی کرد پشت گردنش؟
بی‌خبرم کلی وقته ازش.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای نهم ژانویه دو هزار و یازده بسته هستند

هشتم ژانویه دو هزار و دوازده

i woke up this morning felt like a whore. i text this sentence to four friends: ” I feel like a whore.”
Here are the answers:
۱٫ Good!!
۲٫ Yeahh. Good.
۳٫ Right On!
۴٫ You are my girl!
اینجاست که می‌گن همچین رفیقایی داریم ما. حتی نپرسیدن حالا دردت چی هست که کله سحر خواب نما شدی. همه خوشحالیم الان.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هشتم ژانویه دو هزار و دوازده بسته هستند

هفتم ژانویه دوهزار و دوازده

رها راست می‌گفت. با همه این تفاصیل یه چیزی رفته زیر پوستم که قشنگه و نمی‌تونم قایمش کنم. این وقتاست که این طور زیبا زن بودن رو می‌پرستم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هفتم ژانویه دوهزار و دوازده بسته هستند

ششم ژانویه دو هزار و دوازده

فکر می‌کنم شاید دیگه اصلا امکان برقراری رابطه با کسی رو نداشته باشم. یه جوری تصورش هم تو کتم نمی‌ره انگار. دوران اینکه یکی بپرستت تمام شده، واسه حرف‌های عادی و سکس هم همیشه یه سری آدم هستند دور و بر آدم. دوستانی که می‌شه کلی باهاشون در هر زمینه‌ای حرف زد و اسباب بازی‌هایی که بهتر از هر آلت زنانه یا مردانه‌ای عمل می‌کنند. اون «آنی»رو که باید یه آدم داشته باشه برای رابطه داشتن و به شوق آوردن، دیگه انگار نیست. یا برای من دیگه نیست. کسی منو به شوق نمی‌آره. کسی که بخوام دوباره ببینمش، مشتاق شنیدن ازش باشم، دلم بخواد جزیات زندگیش رو کشف کنم. شاید یه روزی دوباره پیدا بشه، اما فکر می‌کنم تو فانتزی‌های خودم و داستان‌هام خیلی جلوترم از واقعیتی که دور و برم هست. شاید همه اش از خستگیه و شاید هم باید دوباره رفت.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای ششم ژانویه دو هزار و دوازده بسته هستند