“I can’t Leva. You are so unpredictable. I am going to be hurt sooner or later. I can’t.”

همه‌اش یک معامله است. یه معامله که از نوشتن الفش تا امضای ته ی اش دست خودته.
آدما برای رابطه ‌هاشون انرژی می‌ذارن، وقت می‌ذارن درستش کنن، به طرف اعتماد کنن، تکیه کنن، بدونن هست، بدون وقتایی که باید هست. کیه که بخواد واسه آدمی که هیچ چیزش قابل پیش‌بینی نیست وقت بذاره؟ کیه که حاضره صبح بیدارشه ببینه طرفش نوشته من یه مدت می‌رم استرالیا. کی دوست داره ندونه همراهش ندونه که شش ماه دیگه کجای دنیاست؟ آدما می‌خوان ثابت بشن. آدما حق دارن بخوان یه جا بمونن،‌حق دارن جونشون رو آروم کنن، حق دارن که بخوان کسی که دوسشون دارن کنارشون باشه، آدما می‌خوان بدونن که یه ماه دیگه،‌ شش ماه دیگه کجا هستن.
آدما حق دارن اینا رو بدونن تا بتونن انرژی بذارن و اعتماد کنن و دوست داشته باشن یکی رو. اونوقت عشق بدن، آرامش ببخشن،‌ دوست داشته باشن،‌ عاشق بشن. کنار عشقشون باشن.
آدم اینا رو معامله می‌کنه. معامله‌آی که یه ورش آزادیه اینه که به هیچ چیز پایبند نشی و ندونی کجایی و نخوای بدونی کجایی و یه ور دیگه‌اش تنها موندن. اینه که کسی حاضر نیست دل بده، حتی یه تلاشی برای شروع یه رابطه بکنه چه برسه به عاشق شدن.
کی حاضره دل بده به آدم غیرقابل پیش‌بینی بی‌ثباتی که هر لحظه ممکنه بذاره بره؟
خیلی وقت پیشا ازم پرسیده بود برنامه ‌ات برای تابستون چیه؟ من خندیده بودم. گفته بودم من خبر ندارم فردا صبح کجا بیدار می‌شم تو از من می‌پرسی تابستون کجام؟

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.