بایگانی دسته: بلوط

شاید هدیه فقط باید یکی باشد، سالی یک‌بار، وقتی می‌شود دویست و چندتا، این می‌شود که سر از سطل آشغال هم درمیاورند. پرندگان بی‌چاره که آواره جهانشان کرده‌ام.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

معشوق‌ تازه‌‌اش، برداشته کادوی کوچکی را که دوستم برایش خریده بود، همه جا با خود برده بود در تعطیلات و کنار آن عکس می‌گرفت و می‌فرستاد برای این دوستم. شنیدن این داستان هم هیجان‌زده‌ام کرد. بعد فکر کردم این حس … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

گاهی هم آدم باید دو دستی بزند توی سرش که حق‌ات همین است. حق‌خودت همین همین است. تو که جنس خودت را می‌شناسی، تو که جنس خودت را می‌شناسی. تو که جنس خودت را می‌شناسی. الان دلم می‌خواهد که حداقل … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

باید یه فکرى واسه این خاک تو سرى کرد، حتى اگه چاره اش غل و زنجیر باشه… از دست خودم و زمین و زمان خشمگینم. این سیستم دفاعى الان دیگه خودش یه لشگر واسه دفاع لازم داره. استاد به گند … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

کلمه دیوارند و دوست داشتن‌ات پرنده‌ای گیر افتاده در اتاق.. +

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

بند ناف را بریدم. من دیگر نفس نمی‌کشم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یک بار پای آن‌ چشمه که هم آرزوها را برآورده می‌کند، بغض کردم. بی‌آرزوم‌ام. یعنی آنقدر تنها آرزویم دور از دسترس است که حتی نمی‌توانم بخواهمش. شب سال نو هم همینطور.  نه آرزو داشتم نه میلی برای عوض کردن چیزی. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

بخش‌هایی از یک مکالمه بلند

آره. تیز شدم. تلخ و تیز. کلا بی‌روح ‫من له نمیکنم. من فقط دارم میگم اینا رو در نظر بگیر‬   ‫جای زخم خالی رو در نظر بگیر‬ ‫بدون که این لامصبی که جلوت خواهد بود یه ادم کلا بی روح … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بخش‌هایی از یک مکالمه بلند بسته هستند

دخترک، الان به وقت این خارجی که من تویشم نصفه شب است. باران یک ساعتی است که شروع کرده به باریدن و رعد و برق هم هی اتاق را روشن می‌کند. آخر تو کجایی که شراب ارزان بخریم و بیافتیم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

به همه‌ی روزهایی که برایش نوشتم یا گفتم:«منتظر تو خواهم بود» و نمی‌دانستم انتظار بی‌حد و مرز و تاریخ مشخص، چقدر وحشتناک است. بعضی صبح‌ها زیر دوش حمام از خودم می‌پرسم غم و رنج‌اش چقدر طول خواهد کشید؟ غم و … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند