به همه‌ی روزهایی که برایش نوشتم یا گفتم:«منتظر تو خواهم بود» و نمی‌دانستم انتظار بی‌حد و مرز و تاریخ مشخص، چقدر وحشتناک است. بعضی صبح‌ها زیر دوش حمام از خودم می‌پرسم غم و رنج‌اش چقدر طول خواهد کشید؟ غم و رنجش جنس عجیبی دارد؛ زیرپوستی محض است، زنده است و بالغ. کاملا تحت کنترل خودم است، هیچ‌وقت انقدر بالغ و کامل به غم و رنجی احاطه نداشته‌ام. گاهی پسش می‌زنم، گاهی خودخواسته پیش می‌آورمش، گاهی آرام آرام می‌نوشمش، گاه به غیظ لحظه‌ای دچار می‌شوم، لب‌هایم خشک می‌شود، چیزکی می‌نوشم…حتا در خلوت پس ذهن خودم هم ذره‌ای تقصیر را به گردن او نمی‌اندازم یا خودم. مبارزه‌ی میان من و او نیست. اصلا مبارزه‌ای در کار نیست.یک حقیقت شفاف و بی تبصره و چرا و اما و اگر است

+

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.