بایگانی دسته: بلوط

ما انسانهای خوشبختی هستیم که در دورانی زنده هستیم که شجریان زنده است و میخونه. جدی میگم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

و من یه عالمه بخندم و تو یه عالمه بگی چشاشو

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

که با هم های تا صبح عشقبازی کنیم

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

اومده بود که حرف بزنه. مهم نیست یه وقتایی آدما همو بشناسن یا نه. شاید اصلا با غریبه‌ها بهتر بشه حرف زد. شاید اون منو می‌شناخت. من سعی نکرده بودم بشناسم. بی‌رمق‌تر از این حرفام. اما اون اومده بود که … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

بابابزرگم بد اخلاق و قد بلند بود. می‌گم بود چون دیگه الان نمی‌دونم چقدر کمرش شکسته یا اخلاقش چطور شده. البته امروز مامان‌بزرگم گفت که داد و هوار کرده که منو از تو سی سی یو ببرید خونه! بابا بزرگم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

Knitting Class

رفته بودم کاموا بخرم سر راه برگشتن به خونه. انتخاب کردم. رفتم پولشو بدم خانومه گفت اسمت چی بود که تو سیستم بهت از این جایزه هاى خرید بدیم. گفتم. یه دفعه گفت اوه ماى گاد! اى کن نات بلیو … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای Knitting Class بسته هستند

از این ثانیه‌های لعنتی

رفتم ببینم پارسال چه نوشته بودم برای تولدم، دیدم به‌به چه روزهایی بود، چه دورانی داشتیم. چه خوشحال الکی بودیم. چه مهمان داشتم،‌ چه آخر هفته‌ای بود. چه زندگی کرده بودم. چه نوشته بودم سالم رنگی بود، چقدر هیجان داشت. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای از این ثانیه‌های لعنتی بسته هستند

از این ثانیه‌های لعنتی

رفتم ببینم پارسال چه نوشته بودم برای تولدم، دیدم به‌به چه روزهایی بود، چه دورانی داشتیم. چه خوشحال الکی بودیم. چه مهمان داشتم،‌ چه آخر هفته‌ای بود. چه زندگی کرده بودم. چه نوشته بودم سالم رنگی بود، چقدر هیجان داشت. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای از این ثانیه‌های لعنتی بسته هستند

هشت مارچ ۲۰۱۳

هر سال که می‌گذرد، من انگار دوباره و دوباره فروغ فرخزاد را می‌شناسم. هر کسی برای خودش یک فروغ دارد به نظر من. ماها، زن‌ها، زن‌های ایرانی، هر کدام فروغ را به نوعی می‌شناسیم. یکی برای عصیانش، یکی برای تولدی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هشت مارچ ۲۰۱۳ بسته هستند

ترقوه‌های تو

من اگر جای رضا شاه، یا هر شاه دیگری، بودم، به حجاب روی سر مردم کاری نداشتم. اما دستور می‌دادم همه ترقوه‌هایشا را برهنه کنند. وقتی ترقوه‌ها معلوم‌اند آدم،‌ اگر آدم باشد، اصلا نباید به جای دیگری نگاه کند که … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای ترقوه‌های تو بسته هستند