هشت مارچ ۲۰۱۳

هر سال که می‌گذرد، من انگار دوباره و دوباره فروغ فرخزاد را می‌شناسم. هر کسی برای خودش یک فروغ دارد به نظر من. ماها، زن‌ها، زن‌های ایرانی، هر کدام فروغ را به نوعی می‌شناسیم. یکی برای عصیانش، یکی برای تولدی دیگرش، یکی برای فصل سردش، یکی برای اسیرش و برای دیگری دیوار است. هر بار، هر شب که فروغ می‌خوانم، فکر می‌کنم بخشی از روحم برهنه می‌شود باز دوباره و دوباره. آنجا که از معشوق می‌گوید، آنجا که می‌گوید من از تو می‌مردم، آنجا که از اجتماع این تجربه‌های پریده رنگ حرف می‌زند، آنجا که از بوی شیر میان پستان‌های این زنان ساده کامل می‌گوید، آنجا که عریان است و آنجا که فریاد می‌ژند که ما سیب را چیدیم. برای من فروغ همین است. برای من فروغ چیدن عریان آن سیب است. این باغی است که فتح کرده، این صمیمیت با تنش است در طراری و این درخشیدنش است. این برهنگی فروغ است که این روزها در جان و روح من جولان می‌دهد و گاهی نیمه شب‌ها با خودم می‌خوانم که نترسیدیم که نترسیدم که نترسیدم. فروغ شعر زندگیست. خود زندگیست. روز زن امسال برای من عطر برهنگی فروغ را داد. مبارک است.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.