بایگانی دسته: بلوط

Somewhere Near a Beach

مخاطب خاص خوب نتیجه‌اش هرچی باشه، فردا به این فکر نمی‌کنی ترسو بودی و جراتش رو نداشتی. نوه‌ها قصه لازم دارن، اما مامان‌بزرگا خودشون بیشتر قند تو دلشون آب می‌شه وقتی قصه‌های جونی‌هاشونو تعریف می‌کنن. راستی، لطفا دوز شراب را … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای Somewhere Near a Beach بسته هستند

بوق اشغال

زنگ زدم که بگویم صبح‌بخیر اشغال بود زنگ می‌زد که بگوید شب‌بخیر

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بوق اشغال بسته هستند

باغچه

حالا، به خاطر مهربونی دستای بابام که همه باغچه رو بیل زد و مرتبش کرد و برام سبزی‌ کاشت، من یه درخت لیمو، یه درخت انگور، یه درخت آوکادو، یه ردیف نرگس، سه ردیف لاله، دو مدل کاهو، پیازچه، فلفل … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای باغچه بسته هستند

خب لعنتی‌ها نیایید پیش آدم که از ظهر شنبه بغض نکنه که یکشنبه باز باید برید. هرچی سفت بغل میکنم، بازم دستام خالیه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

از تنهایی و لذت

تنهایی خیلی خوب است. باید اعتراف کنم که حالا دیگر می‌ترسم هیچ وقت نتوانم با کس دیگری زندگی کنم. به جای جای خانه کثیفم که نگاه می‌کنم خوشحال می‌شوم. شاید خنده‌دار باشد، اما همین‌که احساس گناه نمی‌کنم که لباس‌های مرا … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای از تنهایی و لذت بسته هستند

اتفاقاتی که این هفته،‌و بعد از اون جریان گفتمان هویت و نژاد، افتاد اگه نگم همه مسیر درس خوندم رو تغییر می‌ده، اما از این به بعد حتما بحث هویت و تفاوت بسترهای اجتماعی که یک محتوا در اون شکل … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

رنگی

سر کلاسم. شوک شده و متاسف و ناامید. کلاس معرفت شناسی و هنر تدریس فمنیستی. یعنی من اپیستمالوژی و پدگاگوژی را اینطور ترجمه کردم. کلاس هفته‌ای یک بار و هر جلسه چهارساعت است. سه شنبه قبل،‌ بحث در خصوص جلب … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای رنگی بسته هستند

تویی که اینجا را می‌خوانی برای پیداکردن یک کلمه خوش‌آیند برای دولت لعنتی‌ات

نجف دریابندری را دیدم. در یک ضیافت شام، تنها روی مبلی فرو رفته بود. رفتم سلام کردم و دست دادم و نشستم کنارش. کمی حرف زدیم. بعد دیگر آدم‌های دیگر آمدند و من رفتم. این سه بار تکرار شد. هر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای تویی که اینجا را می‌خوانی برای پیداکردن یک کلمه خوش‌آیند برای دولت لعنتی‌ات بسته هستند

در آستانه فصلی تو بگو اصلا قطب جنوب

حالا سه شب پشت هم، مست و لایعقل برگشتن به خونه، یه مشکل، اما سه شب پشت هم تنها برگشن، نشان از فاجعه‌ای عمیق دارد.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای در آستانه فصلی تو بگو اصلا قطب جنوب بسته هستند

بالکن

یک موقعیتی بود که اول مستی همه بود. سرها تازه داشت گرم می‌شد و حواس‌ها به من میهمان نبود. رفتم روی بالکن نشستم جوینتم را داشتم می‌پیچیدم خوش خوشانک. بعد خودم می‌دانستم دلم چه/ که را آن موقع می‌خواهد. یعنی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بالکن بسته هستند