بایگانی نویسنده: لوا زند

به آداب بی‌قراری باید سه بار در یک روز بلیط هم عوض کردن رو هم اضافه کنند.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

آهای زن‌های عزیز جوان دور و بر اگه یه روز خواستید بنویسید، اگه یه روز خواستید با اسم واقعی‌تون بنویسید، اگه یه روز خواستید از هرچه دلتون خواست بنویسید، اگه یه روز خواستید بدون خودسانسوری بنویسید، اگه یه روز خواستید … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یکی از شاگردها ایمیل زده که من که سر همه کلاس‌ها حاضر شدم و همه امتحان ها و مشق هایم را به موقع تحویل دادم. چرا رد شدم. نوشتم که پسرم! تنها تحویل دادن ورقه امتحان که کافی نیست. شما … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یکم: قرار بود چند روز بیشتر بمانم نیویورک که یکی دو تا دوست دیگر را هم ببینم، بعد زد به سرم شنبه آمدم واشنگتن دی سی. می‌خواستم یک هفته‌ای اینجا بمانم بعد بروم یک جایی در تنسی در یک جنگلی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

در بیست ساعته گذاشته یک بار از نیویورک رفتم واشنگتن دی سی و یک بار از دی سی برگشتم نیویورک. یعنی نه ساعت تقریبا در راه بودم. برای یک مصاحبه کاری بود. برگشتن، رفتم صندلی اتوبوس را بخوابانم کمی که … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

از داستان های من و سایت‌های دوست‌یابی- قسمت ششم

عرض کردم که سنتاباربارا از ساری هم کوچکتر است، حرفم را پس می‌گیرم. سنتاباربارا از یکی از روستاهای اطراف ساری هم کوچکتر است. یعنی اینطور بود که بعد از دو هفته من جمعه و شنبه شب در خیابان اصلی شهر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای از داستان های من و سایت‌های دوست‌یابی- قسمت ششم بسته هستند

Just Let You Know

رفیقم ایمیل زد که لامصب مگر تو دنبال کار نیستی. اینها چی است توی وبلاگت می نویسی. تو نمیفهمی اینها همه نکته منفی است و حالا چرا داد می زنی همه مسایل خصوصی‌ات را. من هم گفتم ها! چیه چریان؟ … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای Just Let You Know بسته هستند

از داستان های من و سایت‌های دوست‌یابی- قسمت پنجم

خب قبل از اینکه داستان یک «دیت» لخت را برایتان تعریف کنم،‌ باید داستان کافه چی (یا دست زمانه چگونه مرا از بهترین قهوه شهر محروم کرد) را بگویم. آقا ما بعد از یک سال و اندی اقامت در این … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای از داستان های من و سایت‌های دوست‌یابی- قسمت پنجم بسته هستند

از داستان‌های من و سایت‌های دوست یابی

شبی که کوین کاستنر سوار تایتانیک شد نفر چندم بود؟ خدایش اول که پروفایلم را باز کردم خیلی هیجان زده و مودب بودم و به همه جواب میدادم. همه که نه. حالا یه ذره خوباشونو. بعد دیدم نمیشه اینقدر مودب … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای از داستان‌های من و سایت‌های دوست یابی بسته هستند

زهر مار

یعنی همین امروز که من سر صبحی به خودم می‌گم که اصلا همینه. کار انلاین پیدا می‌کنم میام نیویورک زندگی می‌کنم یه مدت این عقده زندگی‌ام خالی بشه، باید تکست بده نه تنها بگه دلش تنگ شده بلکه حتی بگه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای زهر مار بسته هستند