هنوز دارم به مسئله اثبات انسانیتم فکرنمی‌کنم در هیچ دوره‌ای از تاریخ بشریت، اثبات انسانیت چنین پیوند ناگسستنی با ریاضیات داشته بوده باشد. (و البته به این سادگی باشد.)
چند روز پیش به محمد گفتم که بیا لورکا را ببریم راه برویم خودت هم از درخت برو بالا. بله. ما چنین دوستانی داریم که «هابی»شان از درخت بالارفتن است. (پر رو تر از آن هم هستندکه با یکی دو بار افتادن و دو دست و دوپا و سر شکستن از رو بروند.) گفت ای ول. میاید. بعد چند ساعت بعد تکست داد که راستش را بگویم؟ دیگر از درخت بالا نمی‌روم. طبیعی بود که باید می‌پرسیدم حالت خوب است. گفت آره. بعدی گفت که این روزها همه اش مسئله حل می‌کند و حالش خوب است. این دوست من فیزیک‌دان است و دلش برای مسئله تنگ شده چون از وقتی وارد بازار کار احمقانه شده، دیگر مسئله ریاضی ندارد که حل کند.
بعد یادم آمد من چقدر عاشق مسئله حل کردن بودم. یعنی عاشق ریاضی در واقع. هنوز هم هستم. منتها دیگر مغزم تحلیل رفته و نمی‌کشد. تا بیست و چند سالگی، حتی سال‌ها بعد از آنکه مهندسی را ول کردم،‌حالم که بد بود مسئله ریاضی حل می‌کردم. مغزم را جمع می‌کرد. حالم را خوب می‌کرد. اما بعد یادم رفت. بسکه حل نکردم الان توان هیچ مسئله ریاضی را ندارم.
من اگر قرار بود دوباره درس بخوانم حتما فیزیک نظری می‌خواندم. یعنی حتی یک لحظه هم شک ندارم که فیزیک نظری می‌خواندم. برای ریاضی‌اش. یعنی احتمالا برای ریاضی‌اش که مثل شراب است.
یکی بیاید شروع کند با من ریاضی کار کردن. یک ساله مثل قبل می‌شوم. قول می‌دهم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.