یک زنی در من بود که هر وقت دلش برای کسی تنگ می‌شد، اکسش بود، نکستش بود، حرفش شده بود با کسی یا نه، اصلا ده سال بود از کسی خبر نداشت، اصلا هر کسی که دلش تنگ میشد، می‌نشست دو خط می‌نوشت که فلانی به یادت افتادم و دلم برایت تنگ شده. حالا یا جوابی می‌گرفت یا نه. اما خوشحال بود که می‌تواند بگوید. حالا آن زن کدام قبرستانی است را نمی‌دانم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.