مست نشسته بودیم بغل هم و داشتیم «نایت آن ارت» جیم جارموش را می‌دیدیم. (برای بار چند هزارم؟). یک دفعه قاطی کردم. یک دفعه فکر کردم من اینجا چکار می‌کنم. یک دفعه فکر کردم من از کی اینقدر آدم زمین شده‌ام که بمانم یک جا و از کی تا به حال کوله پشتی من اینقدر خاک خورده مانده؟ فکر کردم چرا گیر کردم چرا نمی‌توانم بکنم و دوباره بزنم به جاده و هوا و بزنم بیرون از این مملکت. فکر کردم گرفتار قسط شده‌ام. که همه اش از آن فراری بودم. گرفتار واقعیت پس دادن وام دانشگاه شده‌ام. فکر کردم که گرفتار مادری شده‌ام. فکر کردم پیر شده‌ام. یعنی فکر که نه. همه اینها را دیدم. گفتم اگر من بروم یک مدت سفر، تو مواظب لورکا هستی؟ گفت آره جانم. هستم. گفتم من باید بروم. من دارم اینجا خفه می‌شوم. خواستم بگویم این زندگی زندگی من نیست…اما نگفتم. مست بودم اما می‌فهمیدم که این حرف حرف من نیست. این زندگی خود زندگی من است. مست بودم اما می‌فهمیدم که باز هم کم آورده‌ام. فکر کردم که اگر بروم، برای فرار است. فرار از تصمیماتی است که در دهه بیست زندگی گرفتم و حالا نرسیده به نیمه سی تویشان مانده‌ام و فکر می‌کنم کولی‌بازی (بلی. از لغت بازی دارم به درستی استفاده می‌کنم) راه فرار است. در صورتیکه نیست. مگر اینکه بخواهم بروم و دیگر برنگردم. اگر بخواهم در این مملکت بمانم، این‌ها هست. قسط هست، کرایه خانه هست. هزار چیز دیگر تکراری که هم شما از شندیدن خسته شدید هم من هم هست. مگر اینکه بکنم و بروم. برای همیشه. دوباره مهاجرت کنم. اما این گزینه من نیست. من هر جا که بروم می‌خواهم وقتی پدر و مادرم پیر شدند کنار آنها باشم. آنها توی این مملکت هستند. بله. می‌دانم خیلی خوش‌شانسم و خیلی‌ها این شانس را ندارند. اما من دارم و از بابتش خوش‌حالم. خوش‌حالم یک جایی هستم که وسط هفته هم اگر دلم خواست می‌توانم سوار همین ماشین – که توی قسطش مانده‌ام- بشوم و بروم یک سر بهشان بزنم و برگردم.آنها دیگر مهاجرت نمی‌کنند. حالا اینجا خانه آنهاست. خانه راحتی هم برایشان هست. اصلا من این مملکت را دوست دارم. من این مملکت را با آنکه ریپورت سی آی آی از شکنجه امروز در آمد و پلیس‌های سفید هنوز سیاها را می‌کشند و هزار کوفت دیگرش، باز هم دوست دارم. این تکلیف من است. من اگر الان دوباره کوله پشت بندازم و بروم دارم فرار می‌کنم. و سفر فقط باید برای سفر باشد. نه برای هیچ چیز دیگر.
من همین جا می‌مانم و اوضاع بهتر می‌شود. اوضاع چاره ای ندارد مگر اینکه بهتر شود. این را روزی هزار بار به خودم می‌گویم. تا بهتر شود. بهتر می‌شود. بهتر می‌شود.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.