چند هفته قبل داشتم به میم می‌گفتم که دیگر وضع از این بدتر نمی‌شود. یعنی ماشین که تصادف کرد و جریمه سرعت شدم و یک خرج اضافی هم از یک جایی دیگر زد بیرون و همه این‌ها ردیف شده بود، گفتم دیگر وضع از این بدتر نمی‌شود. حالا می‌شود یک نفس راحتی کشید که خب این دیگر آخرش است.
من به گور خودم خندیدم که اینطور فکر کردم. وضع همیشه بدتر می‌شود. همیشه بدتر از آنچه که آدم تصورش را بکند.
گوش لورکا قرمز شده بود و بو می‌داد. شما می‌دانستید که مرتب باید گوش سگتان را بو کنید؟ عفونت را از بو باید تشخصی داد. گفتم روز شنبه قبل از سرکار ببرمش دکتر. کله سحر بیدار شدم، آرایش نکردم ولی کیف لوازم آرایشم را ۰ که در آن عطر نازنینم را که برای خریدش یک ماه پول جمع کرده بودم هم بود- و ناخن‌گیر و موچین و مسواک و خمیردندانم هم در همان است- را برداشتم. کامپیوترم را هم که مثلا وقت ناهار برای مدی نامه تقاضای کار بنویسم. (داستانش بی‌ربط است) ژاکت/ جلیقه نازنینم را هم که خریده بودم سه دلار و عزیز دلم بود را هم کنار همه اینها چپاندم توی آن کیف جیگری عزیزی که در ایتالیا از یک مغازه محلی در فلورانس خریده بودم. یعنی می‌خواهم ارزش معنوی این پکج را به شما بگویم.
بچه گوشش عفونت کرده بود. نیم ساعت طول کشید که گوشش را بشویند و دوا درمانش کنند. نصف هرچی که توی حسابم داشتم رفت برای گوش بچه. برگشتم توی پارکینگ که بیایم سرکار، دیدم زده‌اند شیشه شاتوت (اسم ماشین تازه که جای دلمه را گرفته/ البته جای دلمه که نه ولی منظور ماشین تازه است) را شکسته‌اند و تمام کف زمین پر از پودر شیشه شده. کیف هم نبود. دست به عینک یا بقیه چیزها نزده بودند. فقط کیف نازنین را برده بودند. یک لحظه طول کشید که یادم بیاید کامپیوترم- را که دار و ندارم بود و یک سال دست بابا بود و تازه دو هفته قبل رفته بودم پسش گرفته بودم- را هم برده‌اند.
گفتم نفس عمیق نقس عمیق. عیب ندارد. ماهی فلان قدر داری بیمه ماشین می‌دهی. میایند درستش می‌کننند. پول کامپیوتر را هم می‌دهند.
زنگ زدم بیمه. گفتند ما خیلی متاسفیم. خب چکار کنیم حالا. گفتم خب یکی را بفرستید این شیشه را درست کند، یعنی یک شیشه نو بیاندازد. گفتند شرمنده. بیمه شما اینطور است که هر خرجی بشود پانصد دلار اولش را خودت باید بدهی. خرج این هم میشود چهارصد و پنجاه دلار. بعد بیمه شما مال اموال داخل ماشین نیست. اگر می‌خواهید از این به بعد ماهی اینقدر بیشتر بدهید که اگر اتفاقی از الان به بعد افتاد ما پولش را بدهیم.
نکته اخلاقی این داستان این بود که هیچ وقت نگویید وضع دیگر از این بدتر نمی‌شود. می‌شود.
برگشته ام به کامپیوتر آنا که فقط یک پنجره می‌شود در آن باز کرد وگرنه منفجر می‌شود! با این تک پنجره در خدمت شماییم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.