فرکانسمان با هم نمی‌خورد. شده بودیم سینوس و کسینوس. مرا می‌کشید طرف خودش، من در می‌رفتم. می‌خواستم دست‌هایش را بگیرم، شرابش را بهانه می‌کرد که در برود. نشسته بودیم کنار هم. ساعت‌ها حتی. یک چیزی نگاه می‌کردیم. لورکا هم پایین پایمان وول می‌خورد. بلند شد که برود دستشویی. یک دفعه مرا محکم و عمیق بوسید. چند دقیقه. من تکان هم نخوردم. اجازه دادم مرا ببوسد. اما گرم نشدم. باز نشستیم و سیگار کشیدیم و شراب خوردیم. من رفتم چند تکه مرغ انداختم توی فر. وقتی برگشتم نشستم روی پایش. فکر کنم مجبورش کردم که بغلم کند. باز نشستیم و سیگار کشیدیم و شراب خوردیم و یک ذره شعر خواندیم. یک جای شعر گردن مرا بوسید. من کنار کشیدم. بعد یک جا در هوای تازه شاملو بودیم که من دلم تنش را خواست. شعرش را ول نکرد. باز نشستیم و سریال دیدیم و شراب خوردیم و سیگار کشیدم. شراب تمام شد، پاکت سیگار هم ته کشید. لورکا هم خوابیده بود. ما هنوز جدال داشتیم بین سینوس و کسینوسمان. یکی‌مان باید نفسش را حبس می‌کرد تا آن یکی برسد بهش. آخرش نرسید. گفتیم برویم بخوابیم. فقط یک رو بالشی تمییز داشتیم. سرمان را کردیم توی یک بالش.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.