میخوام مثل قدیما دراز بکشم رویاى دونفره ببافم. هواى امروز مثل هواهاى سنتابارباراست. دلم تصورات عاشقانه اون موقع رو میخواد، اون بیقرارى و اون سکوت رو. اما دیگه نمیتونم تصور کنم. مرکز خیالبافى مغزم خراب شده. بعیده تعمیر بشه. وقتى که لگد خورد و خراب شد، دیگه درستش نکردم. نمیتونستم. دیگه جایى نداشت که پینه نبسته باشمش.
حالا تو واقغیت مزخرف لحظه زندگى میکنم. قفل تعمیر میکنم و باور میکنم که تمام شده.
مرکز رویابافى مغزم رو انداختم تو دریا.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.