تمام آخر هفته را کار کردم. روزی دوازده ساعت. شماره تازه منتشر شد. من نابود شدم. فردا میروم یک سفر کوتاه به کالیفرنیا و زود برمیگردم. الان از آن ماههای زندگی است که هی باید صبر کنم یک دورهای تمام شود. شماره منتشر شود، وام جور شود، خانه تازه پیدا شود. از آن وقتها است که همه چیز روی «پاز» است که اینها اگر تمام شوند حالم خوب میشود. پیشترها که به این وضع دچار میشدم آنقدر هر بار اتفاق تازه میافتاد که یک روزی دیدم از شدت افسردگی و اضظراب نمیتوانم از تختم بیرون بیایم. مازوخیزم که سر و دم ندارد. همین منم.
مرا در توییتر دنبال کنید
توییتهای منبلوط را در ایمیل بخوانید