یعنی مرا می‌بند به درخت و با شلاق منطق و عقل می‌کوبد به بدن لختم. آنچنان حقایقی را که می‌خواهی ازشان فرار کنی را به تنت می‌چسباند که درد زخمش هم اگر خوب شود، جایش همیشه می‌ماند که تو باشی که دیگر ننه من غریبم بازی درنیاوری. بعد تو را از درخت باز می‌کند، یکی دو بار با بولدوز از رویت رد می‌شود. وقتی مطمئن شد که خوب له شدی و اصلا دیگر جانی برایت نمانده، می‌آید بغلت می‌کند و می‌گوید که دلم برایت تنگ شده پتیاره. کی‌ میایی اینجا.  طوری هم می‌گوید که آدم جانش در می‌رود برای اینکه همین الان برود پیشش سیگار بکشد.

اینطورهاست که هر انسانی یک ع لازم دارد که عقل و منطقش شود و آخرش هم به آدم اطمینان دهد که درست است که خری، اما همچنان می‌شود دوستت داشت.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.