حالا که ماشین ندارم و پیاده بین سر کار و خانه رفت و آمد می‌کنم ( هر طرفش تقریبا چهل دقیقه است. پیاده روی خوبی است) رادیوی ملی را با موبایل و توی راه گوش می‌کنم. رادیوی ملی همان ان پی آر است.

صبح با قیافه خسته از کار دیر وقت دیشب، حمام نکرده کلاه گذاشته بودم روی سرم و در راه کار بودم که ان پی آر این گزارش را پخش کرد. رسید به آنجا که این زن بچه‌هایش را در ایران جا گذاشته تا بتواند برود بیرون و بخواند. آدم چطور چشمش خیس نشود. حالا شاید من زیادی اشکم دم مشکم است، اما ما از این ممکلت و وضعش رهایی نداریم. هر جا برویم، یک جوری همراهمان است. توی چشممان است. اینجا همه ان پی آر گوش می‌کنم. فکر می‌کنم دفعه بعدی که یک نفر بخواهد سر صحبت را باز کند و بفهمد که ایرانی هستم حتما می‌گوید که یک گزارش در ان پی آر شنیدم که زنی نمیتوانست در ایران آواز بخواند و بچه‌هایش را گذاشت و رفت.

این بچه‌هایش را گذاشت و رفت تلخ نیست، مملکت ما تلخ است، ما تلخیم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.