ادم نمیداند دلتنگی از کجا میاید، کجایش درد میگیرد وقتی دلتنگ است بخصوص برای ادم خاصی، نمیداند دقیقا چه بلایی سرش میاید اما ساکت، دیگر نه حوصلهی خودش را دارد نه سریالهایش را، نه گاهی دوستانش را، نه حرفهای امیدوارکنندهی بقیه را، نه هیچ جای ِ قشنگ دنیا را و نه حتی نزدیکترینها را/ هر چی هم بگذارند جلوی آدم این مواقع، طرف ِ هر چیزی هم که برود میلش نمیکشد لمسی میکند/ میکشد بیرون و میرود. دلتنگی را نمیشود گذاشت وسط میز و عمقش را به کسی نشان داد نمیشود براحتی تسکینش داد، لعنتی گاهی حتی اوج هم می گیرد بیطاقتتان میکند و نمیشود دادش زد ریختش بیرون یا فرویش داد گیر میکند وسط ادم و نفس را میبرد. دلتنگی ادمها را شاید نکشد اما بی تفاوت میکند و بعد یک گوشه خیلی ارام ذره ذره تمام میکند.
مرا در توییتر دنبال کنید
توییتهای منبلوط را در ایمیل بخوانید