آمدم هاستل گفتم یک تاکسی خبر کنید که کارت بانک را بپذیرد و فقط پول نقد نخواهد. تاکسی آمد و من توی راه خوابیدم. از شدت درد و پا و خارش و بی‌خوابی تقریبا گریه می‌کردم. رسیدم به فرودگاه. کارت دادم،‌ گفت کارت قبول نمی کنم. گفتم برویم برایت از دستگاه پول بردارم. فرودگاه رم تمامش تعطیل بود. تعطیل یعنی ساعت دو شب همه درها هم حتی بسته بود. من ماندم این چطور فرودگاه بین‌المللی است. ماشین اول پول نداشت توی‌اش. آقای تاکسی‌ران عصبانی بود. یعنی عصبانی نه، عصبی. من هم که ایتالیایی نمی‌دانستم آرامش کنم. ناخن می‌خورد. گفتم خب برویم یک جا ماشین پیدا کنیم. پولش را می‌دهم. طفلک حق هم داشت. بعد یک مقدار گشتیم و در یک ترمینال خارج از فرودگاه یک ماشین خودپرداز پیدا کردیم. بعد مرا برگرداند و من هم ماچش کردم و هپی نیویر گفتم. نفس راحت می‌کشید.

زمین فرودگاه یخ بود. من کیسه خوابم مانده بروکسل. حوله‌ام را روی زمین پهن کردم و سه تا کت پوشیدم اما درد پا بی‌چاره‌ام کرده بود. بین اشک و بی‌خوابی، خواب غلبه کرد. تا پنج خوابیدم و بعد سوار طیاره شدم آمدم فرانکفورت. توی فرانکفورت هم یک دانه ساندویچ سوسیس خوردم. سه ساعت خوابیدم. از مراحل امنیتی مخصوص  پروازهای ولایات متحده رد شدم  و الان هم دارم این‌ها را از توی طیاره می‌نویسم که قرار است نه ساعت توی راه باشد. اینجاست که ناروکلپسی گنجی‌است که شماها از ان بی‌بهره هستید. اگر دیروز و امروز قرص‌هایتان را نخورده باشید، مانند یک گاومیش می‌خوابید. نگران جت لگ هم نخواهید بود. چون شب باز هم می‌خوابید.

این نوشته در سفر ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.