آدمیزاده دیگه. یه وقت دلش می‌خواد بره رو دیوار فیس بوک طرف بنویسه که دریای غم ساحل نداره. بعد خب چون کار ضایعیه می‌آید تو وبلاگش عشقش رو بروز می‌ده. یه چی تو همون مایه‌های دریای غم ساحل نداره و به قول پیام «گشاد پارو بزن».
اومدم یادی کرده باشم از دفتر خاطرات دوران دبستان که نام: عاشق . نام خانوادگی: دردمند. ( یا نام‌های خانوادگی دیگه در همین رده) که دیدم والا اگه خجالت سن و سال و موهای سفید جلو پیشونیمون نبود، همین الان هم می‌رفتیم قلب سوراخ شده تیر بهش آویزون با قطره‌های خون در حال چکه می‌‌کشیدیم جلو اسم طرف. بدبختی اینه که حتی اگه بکشه آدم هم کسی فکر نمی کنه که واقعا دله حالش خرابه و خونه. همه فکر می‌کن مسخره بازیه جریان!
اینم وضع و حال ما با یاد و خاطره عاشقیت‌های دبستانی

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.