یه وقتایی از خوشخیالی خودم خنده ام میگیره.
از اینکه هنوز رویا میبافم، از اینکه هنوز میرم گوجه و خیار تازه میذارم توی یخچال، از اینکه روتختی و پتوی نو میخرم. از اینکه نقشه میذارم جلوم نقشه میکشم.
شهر شهر بادهای سرده. دیگه باید پنجرهها رو بست.
مرا در توییتر دنبال کنید
توییتهای منبلوط را در ایمیل بخوانید