زندگی کارمندی بدون هیچ اتفاق خاص تازه‌ای که قابل ذکر باشه
یه روز لباسم گیر میکنه به یه جا پاره می‌شه، یه روز لای در مترو گیر می‌کنم، یه روز لحظه آخر کار هیجان‌زده می‌شم تصمیمات مهم می‌گیرم، این بینواها که قراره با من کار کنن، نمی‌دونن چه کنن. شب هم هلاک می‌رسم خونه، همه چی رو تعطیل می کنم میشینم کتاب می‌خونم. این یه بخشش فقط خوب و تازه است.
قبل از اینکه بیام اینجا پیش خودم فکر می‌کردم خیلی خانوم خیلی باشخصیت، هر روز از سر کار می رم ورزش می‌کنم،‌ شنا می‌کنم، بعد می‌رم کلاس فرانسه! بله. حتی فکر کرده بودم که پرداخت کنم حتما که برم سر کلاس. بعد برمیگردم می رم خونه. غذای سالم می‌خورم یه لیوان شراب می‌گیرم دستم . پتو می‌پیچم دور خودم، خیلی شیک البته، میشینم مطالعه می‌کنم.
اتفاقی که واقعا می‌افته، اینه که یک جسد بلافاصله بعد از کار خودشو می‌اندازه تو مترو، توی راه هم با ایفونش نقاشی بازی می کنه، بعد می‌ره خونه. خیلی هنر کنه یه آبجو باز کنه بره کپه مرگش رو بذاره. اصلا از اون شیکی تصویر اول هم خبری نیست
کتاب چی:
کتاب اول جونو دیاز رو خوندم. داستان کوتاه بود. فضای غریب سیاهی در محله دومینیکن‌های نیویورک. داستان‌های یک نوجوون و خانواده و فقر و سکس و …
الان کتاب دومش رو دارم می‌خونم که اسم شخصیت اصلی اش هست اسکار. این شخصیت در کتاب سومش که تازه اومده هم ظاهرا شخصیت اصلی هست. تا اینجا که نثرش خیلی خوب منو کشونده. یعنی واسه من که انگلیسی زبون اولم هم نیست اونقدری جذاب و روون هست که سر ناهارم بشینم بخونمش.
کتاب خاطرات سلمان رشدی از زمانی که فتوای آیت الله خمینی صادر شده هم این هفته اومده و کتاب تازه نوامی ولف هم توی لیست هستند. به خودم قول دادم توی لیستم تقلب نکنم. اما با این وضع که هر روز یه کتاب جالب میاد، من نمی‌رسم همه چی رو بخونم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.