هنوز خیلی مونده که به اون آرزوی قدیمی که همه زندگیم تو یه کوله پشتی جا بشه برسم،‌ اما الان دیگه خیلی سبک‌ترم. خیلی سبک‌تر از دو سال پیش که وارد سنتاباربارا شدم. یه انباری دو در سه کرایه کردم و کتابها رو گذاشتم توش. بقیه وسایل رو یا فروختم یا بخشیدم. یه سری چیزای کوچولو برداشتم که بمونن پیش خودم. هنوز لباس‌ها و کفش‌ها هستند که خیلی بیشتر از یک کوله پشتی جا می‌گیرند. اما حداقل اندازه یه خونه دوخوابه سبک شدم. حالا نمی‌گم تو یه کوله پشتی اما زندگیم فعلا تو صندوق عقب ماشینمه. یه ماه می‌مونم تو سن فرانسیسکو پیش یکی از دوستام تا ببینم اوضاع کار یا سفر چطور می‌شه.
وقتی رفتم کلید خونه رو تحویل بدم، دیدم با اونکه سنتاباربارا بهترین جایی بود که تا حالا زندگی کرده بودم، اما وابستگی مکانی بهش ندارم. راستش به هیچ جا وابستگی مکانی ندارم. این حس خوب است وسط این همه حس‌های تلخ این روزها.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.