بایگانی روزانه: 31 ژانویه 2013

من امروز تصمیم گرفتم دیگه هیچ وقت لوبیاپلو درست نکنم. الان هم خیلی جدی برای اینکه دیگه نمیتونم لوبیاپلوهای خودمو بخورم دارم گریه میکنم. شما اخه چه میدونید که لوبیاپلوهای من چی بود که.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

مانده‌ام اضافه سر کار که گزارش بنویسم. سرم را بالا کردم دیدم دو ساعت کامل است که دارم به قیمت مزرعه‌ها و خانه‌ها -اول در مرکز بعد هم در شمال- کالیفرنیا نگاه می‌کنم. خیال می‌بافم که اگر یک وبلاگ انگلیسی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

کاش یکی بود شونه های ادمو میگرفت به ادم میگفت ببین سرتو بالا بگیر. میگفت گریه نکن. میگفت بیا بغلم. میگفت ببین چقدر روای مزرعه ات خوبه. میگفت تو بهترین مهموندار دنیایی. میگفت عدس پلوهات حرف نداره. یکی بود الکی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

نشستم دارم واسه مامان بزرگ بابا بزرگام که دیگه میدونم هیچ وقت دوباره نمیبینمشون گریه میکنم. احساس میکنم چرا باید چهل دلار استیک میخوردم و فکر نکردم که یه بار براشون پول بفرستم. بعنی دنبال بهانه ام که از خودم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

غمگینم و دیگه حتى حالى براى پنهان کردنش ندارم غمگین و تنهام و خسته خیلى خیلى خسته درختامو میخوام

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند