بایگانی روزانه: 10 دسامبر 2012

قضاوت کردن از بیرون یه داستان درباره آدم‌های توی داستان کار سختیه. (نمی‌گم درسته یا نیست،‌ اما سخته). چون شماها فقط بیرون قصه رو می‌بینید. نمی‌دونم چطور بگم که مستقیم نگم. اما بگم! یعنی رو راستش اینه که در مورد … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

گارد دارم نسبت به هرکی که می‌خواد بهم نزدیک بشه. قبلا اینطور نبود. حالا درسته که دل نمی‌دادم، ولی لااقل لذتم رو از لحظه می‌بردم. الان دیگه اونم نیست. یکی میگه بیا بریم بیرون، شام، فیلم، قهوه، شراب. تو ذهنم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

خب الان که من دارم در ارتفاع ده هزار پایی وبلاگ می‌نویسم، در حال رفتن به ایالت خانه برای عروسی عمه‌ام هستم. نمی‌دونم چرا به هرکی می‌گم می‌خنده. طفلک عمه‌ها. حالا واقعا هم عروسی‌ عمه‌ام هست که تا حالا ازدواج … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

اها. با دوستم بیرون بودیم،  من نشستم قربون صدقه یه سگی برم. بعد دوستم پرسید تو عاشقانه‌هات فارسی‌اند یا انگلیسی. من گفتم ها؟ بعد گفت قربون صدقه یکی که می‌ری فارسی یا انگلیسی؟ بعد من فکر کردم دیدم یه چندسالی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

حالا که حرف سگ شد، بگم که من با سگ‌ها فارسی حرف می‌زنم. یعنی تو خیابون که سگ می‌بینم میشینم باهاش بازی کنم – در محله من این اتفاق هر سه ثانیه یه بار رخ می‌ده- اول به صاحب سگه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

خب به سلامتی یه هنر عشق‌دادن به بقیه رو خوب بلد بودیم که اونم به این نتیجه رسیدیم کلا از یادمون رفته.  غیر از سگ‌ها دیگه اصلا نمی‌تونم قربون صدقه هیچکی دیگه برم.  

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند