تازگی‌ها با یه دختر خیلی جالب همسن و سال خودم دوست شدم. خیلی آدم حسابی و جالبه. خیلی هم بهم نزدیک شدیم در مدت تقریبا کمی. اما یه چیزی آزارم می‌ده. ممکنه حسم کاملا تخیلی باشه و تصورات محض. اما فکره هست. فکر می‌کنم نمی‌خواد شوهرش با ماها (یا من) خیلی نزدیک بشه یا حتی معاشرت کنه. من خیلی وقت معاشرت کم دارم، معاشرت تنها زیاد می‌کنم اما دوست دارم معاشرت‌هام جوری باشه که بتونم کنار میثم هم باشم. بسکه دلم براش همیشه تنگ می‌شه! ترجیحم اینه. اما دوست ندارم وقتی با فقط با دوستای دخترم معاشرت می‌کنم مثیم هم باشه. فضا کلا عوض می‌شه مردی قاطی فضا بشه و من حال معاشرت تنها با دوستای دخترم رو خیلی بیشتر دوست دارم. اما خب اگه پارتنر اون هم باشه در نهایت خیلی یبشتر میشه معاشرت کرد و میشه هم فقط تنها گیر آورد. نمی‌دونم. تقریبا هر برنامه رو که غیر از خودمون دوتا بودیم بهم زده. به نظرم عجیه که ماها اینقدر با هم نزدیک شدیم، اما پارتنرش رو خیلی با فاصله نگه می‌داره.
تصمیم گرفتم دفعه دیگه که دیدمش بهش بگم. حوصله فکر و خیال کردن ندارم و ترجیح می‌دونم الان بفهمم که دارم مزخرف فکر می‌کنم تا اینکه تا مدت‌ها مزخرف فکر کنم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.