هفته قبل به مناسبت روز زن یک برنامه‌ای بود که من هم چند کلمه‌ای حرف زدم. در یک دبیرستانی در اوکلند. بعد سوال و جواب بود. یک نفر هم سوال کلیشه‌ای که به ورژن دبیرستانی خودت چه می‌گویی را پرسید. یک جواب الکی آن روز دادم اما خیلی به این سوال فکر کردم.
خود ۱۸ ساله را نمی‌دانم، اما به خود ۲۵ ساله خواهم گفت که تنها چیزی که اختیارش را داری و تمام دنیا سعی دارد کنترلش کند، بدن‌ات است. تن. از لحظه ای که بدنیا می‌آیم یکی قیومت تن ما را دارد. اما من ۲۵ ساله خودم بودم. خودم بدنم را زباله‌دانی افسردگی کردم. بدنم را از دست دادم برای سال‌ها. تمام نفرتی را که از خودم داشتم می‌ریختم توی تنم. برای اینکه دلیلی داشته باشم که از خودم بدم بیاید، تنم را رها کردم. بله. کسی اختیارش را نداشت، اما من هم نداشتم. فقط هم غذا نبود. تحویلش نگرفتن بود. نشناختنش بود. تنم ضعیف بود.
تنها چیزی که برای ما باقی می‌ماند، تنمان است. سلامتش مهم است. سلامت تن زن است که اینهمه محل دعواست. همه می‌خواهند به بهانه سلامت کنترلش کنند. اما کنترل خود ما کجاست؟ مهم نیست فرم بدن چه شکلی است. حرفم چاقی و لاغری نیست. سالم نگه داشتنش است. سر پا نگه داشتنش. اینکه زباله‌دانی اش نکنیم وقتی از جای دیگری ناراحتیم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.