می‌خواهم یک خانمی را استخدام کنم که کارهای بیزینس پلن را تمام کند. نمی‌رسم و چون کار خودم هم نیست، باید خیلی بیشتر از وقتی که یک متخصص می‌گذارد وقت بگذارم و آخرش هم به آن خوبی نمی‌‌شود.
کاری تحقیق برای پیداکردن گرنت‌هایی را که ما بتوانیم برایشان تقاضا کنیم را سپرده‌ام به مایلز. مایلز مرد جوانی است که دانشجوی دانشگاه سنتاباربارا (غش و ضعف) است و استاد راهنمای دوره فوق‌ لیسانس برایم پیدا کرده. نوشتنش خوب است. بقیه اینترن‌ها را سپردم به او که مدیریتشان کند. خودم این هفته درگیر کارهای حقوقی و دیدن آدم‌هایی تازه هستم.
اتفاق‌های خوبی افتاده. قرار است برای یک مدرسه در شهر کنکورد- که جمعیت افغان پناهنده زیادی دارد- مراسم نوروز برگزار کنیم.
من سه سال توی غار بودم. دیدن این همه آدم -آنهم وقتی که آدم باید خوش برخورد و حرفه‌ای و شاداب! هم به نظر بیاید- خیلی انرژی‌بر است.
فردا شب کنسرت نامجو است. بلیط داریم. اما نمی‌دانم من می‌روم یا نه. نمی‌توانم با اینهمه آدم آشنا خوش و بش کنم. آن جوکی بود که یارو می‌رفت استادیوم به یکی دست داد مجبور شد به همه دست بده، حکایت کنسرت‌ها و مراسم وطنی این‌ور آب است.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.