یک کار دیگر هم باید بکنم.
بروم شروع کنم ببینم چطور می‌شود پایه‌های یک مدل برنامه آموزشی در خصوص وضعیت پناهنده‌ها را برای مدرسه‌ها تعریف کرد.
احتمالا بروم سراغ مدرسه گلستان. شاید هم اصلا با سعیده حرف زدم.
می‌خواهم یک برنامه درست و حسابی با استاندارهای مدارس اینجا تدوین کنیم که در مقاطع مختلف تحصیلی قابل ارائه به مدرسه‌ها باشد. یعنی چی؟ یعنی اینکه بیایم بگویم ما همچین برنامه یک ساعته- دوساعته ای را آماده کرده ایم که شما بر اساس آن می‌توانید به بچه‌ها در مورد وضعیت پناهندگی آموزش دهید. پناهنده یعنی چی، اینها چه راهی را طی می‌کنند که به اینجا برسند، چطور باید به آنها خوش آمد گفت و فضای امنی را در مدرسه برای بچه‌ها ایجاد کرد و یک عالمه چیز دیگر که یک معلم یا متخصص برنامه درسی بچه‌ها می‌داند و من نمی‌دانم.
یک مسئله که خیلی شایع شده است منع صحبت کردن در مورد سیاست در خانواده‌های آمریکایی است.آنقدر سیاست در اینجا تبدیل به سیاه و سفید شده و خانواده ها را از هم پاشانده (؟!) که در خیلی از خانواده ها قانون منع صحبت سیاسی در خانواده گذاشته شده. پناهنده ها هم که طبعا یک مسئله سیاسی به شمار می‌روند نه انسانی. بچه‌ها از جایی در این موارد چیزی نمی‌شوند. پناهندگی را مسئله سیاسی می‌دانند نه انسانی.
باور نمی‌کنید که چقدر منبع کم وجود دارد برای ارتباط با جامعه پناهنده‌ها.
این سازمانهای پناهندگی آنقدر سرشان شلوغ است که برای کارهای این مدلی وقت یا نیرو ندارند.
فعلا که من امکان این را ندارم همه این کار را خودم انجام دهم. توان که بماند، سوادش را هم ندارم. بنابراین حتما باید با یک سازمان آموزشی برای همچین کاری همکاری کرد-حداقل برای شروع و آموزش- و البته یک نفر را که از طرف ARTogether پیگیر کار مشترک باشد. این چیزها که توی کله من است هر کدامشان به یک مدیر پروژه نیاز دارند.
برای همین است که واقعا مهم‌ترین کار من خاموش کردن این صداها توی کله‌ام است که ترمز، ترمز، ترمز.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.