چهارشنبه شنبه ۱ نوامبر

پیک نیک خیلی خوب بود. بهتر از انتظارم. البته طبق معمول من بعدش دچار سوال‌های فلسفی شدم که بحثش جداست.
یک خانم ایرانی هم در آنجا با من بحث کرد که افغان‌ها وضعشان در ایران خوب است چون می‌توانند سرایدار شوند و کارهای پردرآمدی مثل کاشیکاری داشته باشند. تنها مشکلشان این است که مسجدی برای سنی‌ها وجود ندارد. من هم جوابی ندادم. چی می‌گفتم؟

شب یکشنبه رفتیم کنسرت Thivery Corporation که خیلی خوب بود اگر من وسطش نمی‌خوابیدم!

یکی از این جاهایی که درخواست کمک رایگان برای فرم‌های مالیات کرده بودند جواب دادند و خودشان یک فرمی فرستادند که خیلی از فرم خود IRS بیشتر است. مانده‌ام حالا واقعا وقت بگذارم سر این یا بی‌خیالش شوم. یک خانم وکیلی را هم قرار است جمعه صبح ببینم.

دو اتفاق خوب افتاد. یکی اینکه آن خانمی که یک ماه مرا زیر نظر داشت که تصمیم بگیرد برای من کار فاندریزینگ بکند یا نه، گفت که این کار را خواهد کرد. البته حالا باید جمعه باهاش حرف بزنم ببینم برنامه مان چه خواهد شد.

اتفاق دوم هم اینکه از حسین خواستم مسئولیت پرداخت‌ها و قراردادها و امور مالی را به عهده بگیرد. قبول کرد. چقدر خیالم از این بابت راحت شد. بهترین کسی بود که برای این کار می‌توانستم پیدا کنم. عزیز دلم است.

همه دیروزم صرف ترجمه شد. تنها منبعی درامدی هست که این روزها دارم. وقت‌گیر است اما چاره‌ای ندارم.

هنوز کسی پیدا نشده برای هفته عید شکرگزاری مواظب بچه‌ها باشد. مانده‌ام چه کنم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.