یک چیزی کشف کردم برای آرام کردن خودم و اسمش را گذاشتم گرند کنیون مومنت. گفتنش آن را شبیه این مزخرفات کتاب‌های به خودت کمک کن است. اما هست دیگر. چه کنم.
من اینور و آنور سفر کرده ام و چیزهای طبیعی و غیرطبیعی زیادی را دیده ام. البته که آنچه دیدم در برابر آنچه ندیده ام خیلی ناچیز است امابین این چیزهایی که دیدم، گرند کنیون یک چیز دیگر است.
همیشه یک چیز دیگر بوده.
من برایس را دوست دارم به خاطر آن ترکیب سنگ‌های عجیبش. یوسمیتی برای صخره‌ها، رد وود برای درختان، اقیانوس آرام و اطلس، همه عمیقا زیبا و وسیع‌اند. اورست را از فاصله تقریبا نزدیکی دیدم و همه اینها مقایس‌های عظیمی دارند. اما عظمت، دقیقا کلمه‌اش عظمت است، گرند کنیون یک چیز دیگر است. در چشم من یک چیز دیگر است.
چیزی در این رگه‌های سنگ که رودخانه کلرادو میلون‌ها سال تراشش داده هست که مرا رسما میخکوب می‌کند. نه . میخکوب نه. کلمه اش هیچ است. گرند کنیون مرا هیچ می کند.
آدم می ایستد جلوی میلیونها سال. بعد به خودش فکر می‌کند. به حقارت خودش. اینکه ما در برابر این دره،‌ این سنگ‌ها، این عظمت، این طبیعت هیچ نیستیم. بعد این دره‌ای در یک کره با اندازه متوسط در منظومه ای متوسط در یک کهکشان متوسط در بین میلیون‌ها کهکشان دیگر است. همه این حرف ها را از بچگی شنیده‌ایم. آنقدر شنیده‌ایم که دیگر بهشان فکر نمی‌کنیم. تکرار بی‌معنایشان کرده. یکی گفت به عظمت خدا پی ببر، یکی گفت به چه میدانم عظمت طبیعت. اما این حرف، این حرف مهم ، اینقدر تکرار شد که ما دیگر بهش فکر نکردیم. اما گرند کنیون این حرف را می‌گذارد جلویت. جلویت هم نه. می‌کند توی چشمت. هیچ جا برای من این تاثیر حقارت را به همراه نداشت. آدم به خودش که روبه روی این صخره‌ها ایستاده فکر می‌کند. به هیچ بودن خودش در برابر عمر این صخره ها، عمق جهان. به حقارت همه دغدغه‌های خودش. اعصاب خوردی از کار و زندگی و رابطه و رفیق. آنقدر همه اینها حقیر می‌شوند که آدم به خودش می‌گوید یک نفس عمیق بکش و فقط به این صخره‌ها نگاه کن.
حالا سعی می‌کنم هر وقت از هر کدام از اینها که شاکی ام و به زمین و زمان فحش می‌دهم‌، یک نفس عمیق بکشم و بگویم گراند کانیون را یادت بیاد. خفه شو.
این روزها پر از گرند کنیون مومنت است. من هم سعی می‌کنم خفه شوم و بگذرم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.