لبیک با حسین است

11887090_952137141531674_2047851542_n

سه شنبه ظهر رسیدیم. سه چرخه‌ام را (داستانش جداست) سر هم کردند هم کمپی‌هایم و من بالای سرشان ایستادم و غر زدم که زود باشید و تند باشید. بعد گفتم خب حالا برویم بگردیم. برویم بگردیم برویم بگردیم. آنها هم ذوق مرا برای سه چرخه سواری دیدند گفتند برویم بگردیم.

راه افتادیم. این تصویر شهر از بالاست (آنهم داستانش جداست). راه افتادیم در مرکز شهر گشتن. ایستادیم یک جا یخ خوردیم و رفتیم که راه بیافتیم که سر من چرخید به سمت راست و مغزم ایستاد!

طبعا معلوم بود که یک شوخی است. اما من نمی‌تواستم تشخیص بدهم که شوخی خوبی است یا شوخی بدی. رفتم کنار وانت. چند نفری دور وانت بودند. همزبان. من هنوز حسم عجیب بود. از اینکه نمی‌دانستم حسم نسبت به جریان چیست بیشتر کلافه شده بودم. از چند نفر پرسیدم تا صاحب وانت و پرچم را پیدا کردم.

یک مرد آمریکایی بود. مثلا چهل ساله. پرسیدم جریان چیست. گفت می‌دانی که جوک است دیگر؟ گفتم آره. اما نمی‌‌دانم جوک خوبی است یا نه. گفت من چند هفته ایران بودم. تازه برگشتم.این را هم سوغاتی آوردم. بعد شروع کرد راجع به مهمان‌نوازی ایرانی‌ها و اینکه چقدر آنجا بهش خوش گذشته بود حرف زدن. دوستانم را نمی‌خواستم منتظر بگذارم. بهش گفتم من می فهمم که جوک است، اما حس خودم را الان دوست ندارم. خداحافظی کردیم.

شب، شان، یکی از همگروهی‌هایم، از من در مورد پرچم پرسید. گفتم از طرفی فکر می‌کنم باید به اینهمه تضاد بخندم اما از طرفی یک دفعه دیدن این تصویر و این نوشته اینجا، آخرین جای جهان که آدم انتظار این عکس را دارد، برای ماها که زیر این عکس‌ها زندگی کردیم و این چشم‌ها بیست سال بالای سرمان بود، مواظبمان بود، هشدار به ما بود، حس خوبی ندارد. هر چند که آدم بداند قصد شوخی است.

تاثیر عکس های اول همه کتاب‌های درسی، کلاس‌های درس، دفتر مدرسه، اداره‌ها، حتی مراکز خصوصی…همه عکس‌هایی که بالای دیوار، بالای تخته سیاه، جایی بالاتر از قد آدم زده‌اند که همیشه آدم حواسش باشد که چشم‌هایی او را می‌پاید. این‌ها آنقدر می‌رود توی جان آدم که وقتی پانزده سال هم از تاریخ دیدن این عکس‌های روی دیوار گذشته باشد، همان حس می‌ریزید توی آدم. گفتم اینها چیزهایی است که برای شماها یا برای آن آدمی که این پرچم را به عنوان یک سوغاتی خنده‌دار آورده معنی ندارد. یک عکس است. یک خط نوشته است (که لبیک با رهبری لبیک با حسین است.) من می‌توانم این خط را برای تو یا برای او ترجمه کنم. شما ممکن است معنای لغوی «رهبر»، «لبیک» و «حسین» را بفهمید اما مفهوم این کلمه‌ها برای ما فرق دارد.

شان گفت زیاد فکر نکن. گفتم اصلا فکر نمی‌کنم. یک لحظه دیدن آن عکس همه اینها را ریخت توی من. حالا هم دیگر مهم نیست. گفتم یک روز برویم زیر پرچم برقصیم.

این نوشته در بلوط, سفر ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.