بایگانی سالانه: 2012

زندگی روزمره یک کارمند- قسمت یکم

عرض شود که صبح بیدار شدم یک ساعت زودتر! مسواک زدم. دوش گرفتم. بعد تصمیم گرفتم آیا باید موهایم را اتو بکشم که صاف بشود یا همینطور مدل گوسفندی بماند. یک مقدار دور اندیشی کردم. فکر کردم اگر صاف کنم، … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای زندگی روزمره یک کارمند- قسمت یکم بسته هستند

گفت ازم ناامید شدی حالا که بهم نزدیک شدی؟ گفتم یو ویش! بعد گفتم فرقی نکرده برام. از اولش نمی‌دونستم چی می‌خوام. الان هم نمی‌دونم که چی می‌خوام. اما خوشحالم که اومدم. گفت خوشحالم که بهت گفتم بیا. بعد همینطوری … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

 خیلی نوشتنم می‌آید. اما به خودم قول دادم خانه این دوستم را مرتب کنم، چمدان‌هایم را ببندم. لباس‌هایم را بشورم، ایضا ظرف ها را. خودم را هم بشورم بد نیست. دلم می‌خواهد برایش حتی غذا هم بپزم که خوشحال شود. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

خب من دارم برای کار تازه ام می‌رم یه مدت واشنگتن دی سی. همون پایتخت ولایات مکرمه. خودم امید داشتم بتونم کار رو آنلاین انجام بدم- مسئول یک پروژه‌ای هستم که یه جوری مسایل زنان و رسانه و آموزش رو … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

دستبندامو باز کردم. همشونو. این چند روزه هی فکر می‌کردم که آیا برای کار تازه ام- بهتون میگم حالا- که رسمی هست ایا باید اینا رو باز کنم یا نه. دلم نمی‌اومد خب. جزوی از من بودن این سال‌ها. همه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

سرم سنگین بود، یه لحظه هول و ولا (بلا؟) برم داشت. یه چیزی نوشتم از آشوب دلم. لازم داشتم آدما بهم روحیه بدن. شوخی و خنده تا صبح روز بعد ادامه پیدا کرد. تا که یه نفر، یه نظری رو، … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

نمی‌دانم این خواب‌های آشفته مال مبل چرمی‌ است که شب‌ها رویش می خوابم، یا مال بطری‌های شرابی که شب به شب خورده می‌شوند. (هوای مه‌آلود سن فرانسیسکو غیر از شراب قرمز چیزی نمی‌طلبد). چند شب پیش خواب دیدم که یک … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

اگه یکی رو دارید که یه وقتایی واستون گل می‌خره، از دستش ندید. آدم‌هایی که گل هدیه می‌دن، نسلشون رو به انقراضه. دیدم که می‌گم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

گاهی اول شب، همسایه طبقه سوم خانه رو به رویی، یعنی آن ور خیابان، را می‌بینم که در حال عشق‌بازی با زنی است. نمی‌دانم همیشه یک زن است یا یکی دیگر. میشود چراغ را خاموش کرد و حتی صدای خنده‌شان … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

نمی‌دانم از کی و کجا بود که من شروع کردم دوباره به کفش پاشنه بلند که حالا به این مرحله رسیدم که فکر می‌کنم حتی دمپایی توالت هم باید پاشنه بلند باشد. یعنی یادم است این جشن شکرگزاری پارسال بود. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند