بایگانی سالانه: 2011

شونزدهم نوامبر دو هزار و دوازده

گفته بودم که چقدر چقدر چقدر دلم بغل می‌خواد؟ انگار هزارساله هیچی بغلم نکرده آروم بشم. بغل بزرگ آروم می‌خوام. خیلی زیاد.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای شونزدهم نوامبر دو هزار و دوازده بسته هستند

پانزدهم نوامبر دو هزار و یازده

بعد از هفت سال قراره خودمون پنج‌تا دوباره باهم شام بخوریم. امیدوارم هیچکی بهش اشاره نکنه. هرچند احتمالا همه تو فکرشون این می‌گذره دلم تنگ شده واسشون.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای پانزدهم نوامبر دو هزار و یازده بسته هستند

چهاردهم نوامبر دو هزار و یازده

قدیم قدیما یه خانوم باشخصیتی بود که اگه برنامه شش ماه آینده‌شو نمی‌دونست که فلان روز فلان ساعت کجاست، استرس می‌گرفت در حد خودکشی. اما زمونه عوض شده. بد عوض شده. حالا یارو مجبور شده به خاطر هماهنگی با چندنفر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای چهاردهم نوامبر دو هزار و یازده بسته هستند

سیزدهم نوامبر دو هزار و یازده

اینترنت خانه سه چهار روز است که قطع است در این مدت دوتا کتاب خواندم چهارتا فیلم دیدم به کارهای عقب افتاده بانکی رسیدم خانه را مرتب کردم به پدر بزرگ مادر بزرگ زنگ زدم هر روز چند ساعت رفتم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سیزدهم نوامبر دو هزار و یازده بسته هستند

دوازدهم نوامبر دو هزار و یازده

امون از گریه وسط خودارضایی.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای دوازدهم نوامبر دو هزار و یازده بسته هستند

یازدهم نوامبر دو هزار و یازده

آخرش یه جایی هست که از جات بلند می‌شی، شمع‌ها رو فوت می‌کنی و در قفل. اون لحظه آخر که در رو قفل می‌کنی، اون پوزخنده به خودت. اون پوزخنده.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای یازدهم نوامبر دو هزار و یازده بسته هستند

دهم نوامبر دو هزار و یازده

یکی از خوبی‌های یکی از این مرض‌های من اینه که اگه یه قرصی رو نخورم می‌تونم تا ابد بخوابم. بعد می‌تونم صب بیدار شم،‌ بگم فاک ایت. بعد نخورمش. بعد برم زیر پتو و ساعت شش عصر از سرما بیدار … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای دهم نوامبر دو هزار و یازده بسته هستند

نهم نوامبر دو هزار و یازده

اولین روزی بود تو یه سال و نیم گذشته که هیچ شماره‌ای نداشتم بهش زنگ بزنم یه تکست به یکی از بچه‌ها دادم اما پشیمون شدم. فکر می‌کنم همه خسته شدن. از من هم خسته‌تر از خودم. نمی‌تونم به خودم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای نهم نوامبر دو هزار و یازده بسته هستند

همه آدم‌های وبلاگ‌نویس دور و برم از وبلاگاشون عبور کردند. همه دیگه بزرگتر از این شدن که بیان تو وبلاگاشون بنویس. هیچکی دیگه دور و برم از دوستای وبلاگ‌نویسم نیست که هنوز وبلاگ نویس باشه. اونم اینطوری روزانه، کسخلانه،‌ دلتنگانه، … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

وقتی آدم حالش بده، هیچی دوایی قدر بازی کردن با نقشه و نقشه سفر کشیدن اثر نداره. احساس آدمی رو دارم که پاشو به زمین بستن و باید زودی در بره. انگار دارم راکد می‌شم. باید زودی در برم. باید … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند