نهم نوامبر دو هزار و یازده

اولین روزی بود تو یه سال و نیم گذشته که هیچ شماره‌ای نداشتم بهش زنگ بزنم
یه تکست به یکی از بچه‌ها دادم اما پشیمون شدم.
فکر می‌کنم همه خسته شدن. از من هم خسته‌تر از خودم.
نمی‌تونم به خودم اجازه بدم دیگه کسی رو بنشونم از دیوانگی‌هام بگم.
از همه خجالت می‌کشم. از اینهمه دراما کویین بودن خسته شدم
بسکه خودخواه و خود محور شدم. بسکه وسط حرف همه پریدم که حرف خودمو بزنم. بسکه حرفای خودم زیاد بود.
تنهایی بدی رو امروز حس کردم. حسی بود که یادم رفته بود.
اون درد به هزارتا شماره نگاه کردن و هی تلفن رو بستن رو باز یادم اومد.
نمی‌تونم اینجا رو ببندم.
هی نشستم بک آپ گرفتم،‌ بک آپ ها رو دیلیت کردم. هی گریه کردم. هی خواستم دکمه رو بزنم.
نشد. نمیشه
نمیتونم. این وابستگی به یک صفحه به یک یو آر ال خیلی غمگینه
اما همینیه که هست. نمی‌تونم الکی به خودم بگم که وقتش گذشته
اون تیکه چوبه اگه به درد اون زنه می‌خوره بذار باشه
همه می‌دونن خل وضعم،‌ این چوبه هم روش
بازم تبم تنده. فردا لابد خوب میشم. اما الان احتیاج دارم زار بزنم. فردا به چه دردم میخوره
مثل همیشه شلوغش میکنم.
اه چرا نمیتونم بدون اینکه خودمو توجیه کنم دو کلام بنویسم
از کی تا حالا من اینقدر اهل توجیه کردن خودم شدم.
انگار دارن خفه ام می‌کنن
انگار باس واسه همه توضیح بدم که نه خوبم
که خوب میشم که چیزی نیست. که پریوده
که دوباره باز فردا از دیوار راست میرم بالا.
واقعیتش اینه که وقتی دلم آدم تنگه همون لحظه تنگه،‌ به چه درد میخوره فردا کی باشه یا کی نباشه
الان تنهام و الان دلتنگم و الان احساس خفگی میکنم
الان باید برم جاده الان باید برم سفر
الان باید بنویسم. الان باید گریه کنم.
الان باید برم. باید برم. این یه جا موندن داره خفه‌ام می‌کنه
از اینکه هی فکر می‌کنم دارم خودمو توجیه می‌کنم بدم میاد
انگار دارم واسه مخاطب مینویسم. انگار همه اش شرح ماجراست.
انگار نفر سوم داره حرف میزنه
یه دفعه غریبه میشم با اینجا. یه دفعه احساس نیاز میکنم.
واقعیتش اینه که تنهایی بخشی از زندگی این زنه خواهد بود که نمی‌تونه یه جا بند شه
باید فقط بکنه تو سرش و شماره های تلفن رو پا ک کنه
یادشم بمونه که مرکز دنیا نیست و حرف نزنه و لبخند تحویل بده و بگه که همه چی خوبه و حالش هم خوبه و همه چی روی رواله
اره. همه چی روی رواله. روی روال زندگی من.
بلوط تنها چیزی هست که هنوز می‌تونم بیام جلوش و زار بزنم و خسته هم نشه.
بلوط کوچک من

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.