بایگانی سالانه: 2011

دنبال یه چیزی تو جی میلم میگشتم رسیدم به یکی از چت‌های دوسال قبل با وحید. وقتی بود که من تو یه سفر طولانی بودم. تو یه چت صد و هفتاد و سه خطه، که من از اولش دلتنگ بودم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

فکر کردید فقط ایرانه آدم عرق و ماست میگیره میره خونه یکی میشینه عرق خوری؟ نه والا. من و چندتا از این بچه های کوچ سرفنیگ رفتیم خونه این دوست نپالی مون و من به اولین قاشق ماستم بعد از … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

دارم واسه نوشتن اینجا می‌ترکم. خیلی خیلی نوشتم، باید بذارمشون اینجا. دلم می‌خواد نوه داشتم می‌نشستم داستان‌های این روزا رو واسش تعریف می‌کردم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

سی‌ و یکم جولای دوهزار و یازده

با کریشنا امروز راه افتادیم به سمت غرب نپال. از کاتماندو به پوخارا که تو غرب نپاله دو تا راه هست. یعنی در واقع سه راه. یکی اتوبوسهای توریسی اند که از یه جاده مستقیمی می رند. یکی دیگه می‌نی‌بوس‌ها … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سی‌ و یکم جولای دوهزار و یازده بسته هستند

سی‌ام جولای دوهزار و یازده

با سردرد مستی بیدار شدم و یه چند ساعتی کار کردم. بعد هم زیر بارون با این دوست نپالی ام راه افتادیم رفتیم معبد میمون‌ها خوبی این دوستم اینه که خودش راهنمای توره اما فعلا کار نداره و از من … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سی‌ام جولای دوهزار و یازده بسته هستند

با کریشنا، این دوست نپالی تازه پیدا کرده‌ام، تو یه کافه‌ای نشسته‌ایم که کار کنیم. خیلی خوشگل، یه ظرف آب هست با نیلوفر آبی و آهنگ مدیتشین و خیلی خوب. منم دارم نون کره صبحونه‌ام رو می‌خورم. یه هو همچی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

بیست و نهم جولای دوهزار و یازده

من می‌خوام از بیروت بکشم بیرون، بیروت نمی‌‌کشه. مشنگا ایمیل زدن که داریم می‌ریم کمپ و جات خالی! خب لامصبا باید لحظه به لحظه گزارش بدید و عکس بفرستید؟ نوشتم الهی همه اسهال بگیرید. جای پشه‌ها هم هنوز می‌خاره به … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و نهم جولای دوهزار و یازده بسته هستند

بیست و هشتم جولای دوهزار و یازده

نصفه شبی یه دفعه صدای شرشر آب شنیدم. دوش حمام خود به خود تصمیم گرفته بود باز شه. حالا یا خود به خود یا اینکه اجنه جریان انحرافی بودن. رفتم ببندمش با صحنه دلپذیر تعداد زیادی سوسک قهوه‌ای گنده در … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و هشتم جولای دوهزار و یازده بسته هستند

بیست و هفتم جولای دوهزار و یازده

یه اتاقی گرفتم تو یه خیابونی تو مرکز شهر. دیواراش فیروزه‌ایه. مثل حمام‌های عمومی زمان جنگ. اب گرمش هم امروز قطع بود. لباسامو هم دادم بشورن. نشستم زیر پتو. یه قطره اشک هم زیر چشم سمت چپ جمع شده نمی‌افته … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و هفتم جولای دوهزار و یازده بسته هستند

بیست و ششم جولای دوهزار و یازده

ظهر رسیدم اینجا. تو فرودگاه دوبی به اینترنت پرسرعت رسیدم و انگار به چشمه آب حیات رسیدم. اینترنت بیروت لاکپشتی بود واقعا. اینجا مهمان یه دختر بیست ساله هستم (از همون کوچ سرفینگ) که با خانواده‌اش زندگی می‌کنه. پدر و … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و ششم جولای دوهزار و یازده بسته هستند