دنبال یه چیزی تو جی میلم میگشتم رسیدم به یکی از چت‌های دوسال قبل با وحید. وقتی بود که من تو یه سفر طولانی بودم.
تو یه چت صد و هفتاد و سه خطه، که من از اولش دلتنگ بودم و می‌گفتم می‌خوام برگردم خونه ام، هزار بار گفته بود منم دلتنگم اما وقت خودته و خوش بگذرون. هزار بار گفته بود که برو خوش بگذرون و مواظب خودت باش.
همین چیزایی این آدم بود، همین فضای بی‌نهایتی که من کنارش داشتم، همین احساس خودم بودن، همین احساس عمیق آزادی وقتی بی نهایت هم بهش دلبسته بودم.
چقدر این آدم رو من دوست دارم. چقدر برام عزیزه، چقدر براش احترام قایلم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.