فکر کردید فقط ایرانه آدم عرق و ماست میگیره میره خونه یکی میشینه عرق خوری؟ نه والا.
من و چندتا از این بچه های کوچ سرفنیگ رفتیم خونه این دوست نپالی مون و من به اولین قاشق ماستم بعد از ده روز رسیدم. بقیه واسه عرق رفته بودن من واسه ماست. اما ماستش شیرین بود. یعنی شکر داشت توش و خب من نیم لیتر بیشتر نخوردم! بعد هم اونا رو در حال عرق‌خوری ترک کردم که برگردم سمت تامل.
خونه این دوست یه نیم ساعتی با تامل فاصله داره. وقتی میرفتیم چند نفر بودیم و هوا روشن بود. برگشتن هم من تنها بودم هم هوا تاریک.
یه چیزی هم راجع به سگ ها بگم. سگ‌ها همه جا هستند. همه جا روی زمین ولو شده. اما نه اونا کاری به کسی دارند و نه کسی به اونا. پوستاشون به استخوناشون چسبیده و اغلب زخم دارند. تمام این روزها من حتی یک بار صدای پارس سگ نشنیدم اما شب صداشون همه شهر رو میگیره. توی اتاق من که شاهکاره. انگار دقیقا زیرش جلسه شورای امنیت دارن. بعد یه وقتایی زوزه‌های دردناک میاد یه وقتی پارس شدید و اصلا کلا سیستم سگها شبکاریه اینجا.
گاوها هم زیادند. اغلب استخوانی نه فربه. تا جایی هم که من دیدم همشون شماره داشتند ( وصل به گوششون)‌
خیابونه خلوت بود و من تنها. گوشه کنار ادما تو تاریکی وایستاده بودند اما حالا تعداد سگ‌ها از آدم‌ها بیشتر شده بود. می‌دونستم کاری ندارند و از سگ نباید ترسید اما ترسیدم وقتی دیدم دارن دنبالم میان. حالا این صحنه رو در تاریکی تصور کنید بعد بهش اضافه کنید که از یکی از کوچه ها سه تا گاو بیان بیرون. یک فضای سوریال عجیب غریبی بود آمیخته به دود ذرت!
طبعا من زنده در رفتم از اونجا

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.