بایگانی سالانه: 2009

من در یکی از زندگی‌های گذشته‌ام باید موشی سیاه و بزرگ با دمی باریک بوده‌باشم. از زیر چرخ کالسکه‌ها به امید رسیدن به سطل آشغال بعدی رد می‌شدم و مجاراهی فاضلاب یقیقنا چشمه‌های زمزم من بودند. توهم نمی‌کنم. وقتی از … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

روزمره- جمعه

یکم: امتحان فارسی دادم. امروز. برای فارغ‌التحصیلی باید یک زبان دومی غیر از انگلیسی هم دانست. من هم طبیعتا تنبل‌تر از آنکه بخواهم زبان دیگری یاد بگیرم گفتم فارسی بلدم و قرار شد یک استاد ایرانی در دانشگاه از من … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای روزمره- جمعه بسته هستند

نمی‌دانم از کجای تاریخ بود که ما به خودمان اجازه قضاوت در مورد عشق گروه‌های مختلف مردم به مفهومی به نام وطن را دادیم. یک بغضی گیر کرده توی این گلو، و هزاران گلوی دیگر، از خرداد امسال. یک بغضی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

مناطق ممنوعه تن تو یک طرفه‌‌اند: .بی‌بازگشت

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

این روزهای کثافت درد و دوری و دستبند و دلشوره و دیوار و دربه دری که تمام شد، قول بده برایم از ته دل بخندی. خوب مسکنی است لامصب.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

ننه کلاغه که بچه‌اش را سپرد به الدوز، تو دیگر خوابت برده بود من قصه را تمام کردم نه برای تو، نه برای خودم برای آقا کلاغه که شاید بپرد به هوای پریدن تو، پریدن من

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

بدن زنان، میدان جنگ

گینه کشوری مسلمان نشین در غرب آفریقاست. این کشور از سال ۲۰۰۸ و بعد از کودتای انتخاباتی درگیر جنگ داخلی است. روز بیست و هشت سپتامبر نیروهای ریس ارتش با نیروهای معترض متجمع در یک استادیوم درگیر می‌شوند. دولت تعداد … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بدن زنان، میدان جنگ بسته هستند

رادیوی ملی یک برنامه روزانه دارد به نام هوای تازه. برنامه مصاحبه‌‌های معمولا طولانی است با نویسندگان و شعرا و بازیگران و ورزشکاران و سیاستمداران وخلاصه هرکسی که معمولا یا کتاب تازه‌اش چاپ شده یا به نوعی اسمش در خبرهاست. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

Las Ramblas

من لوس بودم و هی‌ می‌خواستم که مرا توی خیابان شلوغ ببوسد. فکر کنم حسابی روی اعصابش بود. گفت من باید بروم این بانک پول بگیرم. من گفتم من توی خیابان منتظر می‌مانم. همانجا روی پله بانک نشستم. آنقدر سیگار … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای Las Ramblas بسته هستند

آدم‌‌ها از یک چیزهایی حرف نمی‌زنند. از یک چیزهایی نمی‌نویسند. نمی‌نویسند که بچه کوچک لپ تپلی هم گاهی غیرقابل تحمل می‌شود. گاهی فقط می‌خواهند که خفه شود. یا مثلا نمی‌نویسند که گاهی از فداکاری برای بچه‌شان حالشان بهم می‌خورد. نمی‌نویسند … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند