Las Ramblas

من لوس بودم و هی‌ می‌خواستم که مرا توی خیابان شلوغ ببوسد. فکر کنم حسابی روی اعصابش بود. گفت من باید بروم این بانک پول بگیرم. من گفتم من توی خیابان منتظر می‌مانم. همانجا روی پله بانک نشستم. آنقدر سیگار کشیدم که حال خودم هم بهم خورد. بعد آمد بیرون و گفت که ببخشید. کارش طول می‌کشد. گفتم منتظر می‌مانم.
فکر کردم بروم دور و بر عکاسی کنم. بدون فریم بستن از کفش مردم در حال راه رفتن عکس گرفتم. عکس‌های کج و کوله. بعد دیدم خیلی طولانی شد. برگشتم توی بانک سرک کشیدم و دیدم که نیست. آمدم بیرون. لابد یک جایی همان دور و بر دنبال من می‌گشت. من هم همان کار را کردم. شاید یک ربعی دنبالش گشتم. خودم هم مستاصل شده بودم که دیدم آن سوی خیابان شاید مثلا فقط در ده قدمی من ایستاده و دارد این طرف و آن طرف را نگاه می‌کند. بدجنسی کردم. دور شدم و روی یک پله ایستادم. دوربین را زوم کردم رویش.
شیفته عکس‌های آن روزم. خاک بارسلونا را ملتهب کرده بود اضطراب تو.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.