عصر که از کافه اومدیم بیرون سوار وانت شدیم برای پوخارا.
یه راست اومدم یه هتلی که یکی از دوستان پیشنهاد کرده بود. یه خانواده‌اند که یه هتل رو اداره می‌کنند. همه با هم. یعنی در واقع دو برادر، پسرهاشون، مادر پسرها و مادربزرگ و یه زنی که کار می‌کنه. از در که وارد می‌شی انگار وارد یه خونه شدی. یه آشپزخونه بزرگ که کاملا یه آشپزخونه خونگیه نه شکل رستوران و سه تا زن که دارن توش کار می‌کنند.
با یکی از پسرها از آپریل تا حالا در تماس بودم برای پوخارا. اون موقع معلوم نبود و قرار بود همه تابستون بیام. اما دیگه برنامه عوض شد. در هر حال همه منتظر بودند و استقبال خوب بود و آب گرم!
ده روزی شده بود که با آب گرم که هیچی با آب ولرم هم تن نشسته بودم. روزهای آخر بیروت و تمام جاهایی که این مدت بودم آب گرم نداشتند. آب سرد بد نیست اصلا تو این هوا، اما احساس می‌کردم دوش آب داغ الان نهایت لوکسی برای من هست. از این لوس بازی‌ها.
اتاق من طبقه اول هست. کنار همون آشپزخونه. دوتا دختر هلندی طبقه بالا هستند و فکر کنم تمام مهمان‌های هتل ماها باشیم. فصل بارندگیه و کم‌ترین تعداد توریست‌ها. طبقه دوم یه بالکنی داره که رو به باغ باز میشه. باغی که در واقع یک حیاط بزرگ هست.
الان با آب داغ عشق‌بازی مفصلی کردم و رو بالکنی دارم چایی می‌خورم و وایرلس هم هست. احساس خوشبختی عمیقی به خاطر این سه تا دارم. بارون هم عالی داره می‌باره.

این نوشته در سفر, عکس ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.