توهین

وسط دعوا، مرتیکه برگشته مى گه خانوم چشماتونو واسه من گرد نکنید!

عوضى! همین شکلیه! گردشو ندیدى تازه!

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای توهین بسته هستند

Moment of Madness

اینو میخونم این شب ها و جونم درد مى گیره از دردش.

20121117-020951.jpg

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای Moment of Madness بسته هستند

Flying Fast

THC or CHT

Good Question

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای Flying Fast بسته هستند

تاریخ انقضا کلمات سی‌سال به بالاها

«بین خواندن یک ایمیلهام به یک نفر ایمیلی را دیدم که جاییش نوشته بودم ” اگر نباشی می‌میرم” . مهم نیست که مخاطب اون جمله الان هست یا نیست؛ ابدا مهم نیست که من مردم یا نمردم. مهم اینه که یادم اومد سالهاست که دیگه به کسی این جمله را نگفتم. چه به راست؛ چه به دروغ.  یا بالکل رویین تن شدم؛ که نشدم، یا واقع‌بین؛ که عمرا، یا از بارِکلمات می‌ترسم. دراوج عشق هم، عاشقتم را محتاطانه استفاده می‌کنم. مثل فیلمهای هالیوودی به “دوستت دارم” و “ازت خوشم می‌آد” و “وقت گذراندن باشما بسیار لذت بخش است” بسنده می‌کنم. اینها کلمات من نیستند. عاشقتم، با اون همه نقطه که حتی از درست نوشتنش عاجزم ،”کلمه” من است. فکر کنم دارم بلوغ و محافظه‌کاریِ اطرافیانم را کپی می‌کنم. درهرحال، درکله من همیشه یک آدم مو آشفتهِ مست زندگی می‌کند که وقتی من زیر ایمیلم می‌نویسم، دلم برایت تنگ شده است، خودش را به درودیوار می‌کوبد که بنویس  ” دارم می‌میرم از دوریت لامصب”»

 

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

از این وبلاگ متنفرم

چرا نمی‌بندمش. یه احساس گهی این تو دارم و احساس می‌کنم این آدمی که این تو اینقدر هیچ شباهتی به من نداره و اینقدر سفید هست که حالم بد میشه. سفید رو نمی‌دونم چطور تعریف کنم. سفید به معنای کوکیژن به معنای لوس به معنای هزار کوفت دیگه.

میخوام برم یا جای ناشناس بنویسم حالا که پونصد دلار هم پول دادم براش که شکل گهش عوض شه. آدم می‌تونه هی بره حموم کیسه بکشه اصلا بره فیشال پوستشو بکنه. من از این وبلاگ از قیافه‌ام تو این وبلاگ از هرچی که اینجا نشون می‌ده متنفرم. سفید عوضی احمق

 

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

منم می‌دونم که اگه آدم یه دفعه ببره درد و مرگش یه لحظه است

من دیگه طاقت مردن ندارم. ندارم.

 

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

نمی‌دانم و می‌دانم که دو دلی‌ام برای پذیرفتن پیشنهاد کار چیست. گفتند که می‌خواهند قرارداد را تمدید کنند. فکر می‌کردم می آیم اینجا و بعد از چندماه که تیم بسته شد، کار را آنلاین می‌کنم و دوباره کوله‌پشتی می‌اندازم پشتم می‌روم سفر. الان خودم هم می‌دانم/ و می‌بینم که حداقل در این مرحله کار آنلاین نمی‌شود. باید بالای سر تیم باشم. کار را هم دوست دارم. سنگینی‌اش نمی‌گذارد که بقیه‌ دردهای روی شانه‌ام را بفهمم.

می‌دانم که برای آدمی که تازه از دانشگاه در آمده کار خوبی است. می‌دانم که دارم کاری را می‌کنم که می‌خواهم. می دانم که مسئله‌ام دوری نیست. اگر در شهرش هم بودم فرقی نداشت جریان. دلتنگی‌ اینجا نه بیشتر است نه کمتر. دل من هنوز همان‌ چیزهایی را می‌خواهد که در نزدیکی‌اش می‌خواستم و هیچ وقت نبود و قرار هم نیست پیدا شود. اگر روزی هزار بار دیگر این را به خودم بگویم،‌ شاید قبولش هم بکنم.

ترسیدنم از پاگیر شدنم هست و نیست. اینکه یک سال در یک شهر دیگر زندگی کنم (که سه ماهش رفته است) تجربه بدی نیست. کلا در هوا سیر می‌کنم،‌ بنابراین خیلی بند نیستم. شاید هم همین است. شاید ته دلم می‌ترسم که از هوا بیافتم روی زمین. ع می‌گفت که برای من هر کاری، هر جایی، هر آدمی، هر گیری از هر دست، دو سال زمان بیش‌تر نمی‌برد. بعد من دوباره هوایی می‌شوم.

وضعیت کار با وضعیت دانشجویی که بزند به سرت و یک ترم نروی سر کلاس و بعد هم برایت مهم نباشد که کی و کجا مشق‌هایت را بنویسی نیست. فکر کنم از بس که از این کار ساعت نه تا پنج بدم می‌آید است که شب‌ها می‌مانم تا نصفه شب سر کار!

زندگی دی سی اینطور است: نه تا پنج سر کار، بعد هپی اور- که قیمت الکل و خیلی از غذاها نصف می‌شود- بعد مثلا ورزش، بعد خواب و بعد روز از نو تا شنبه و یکشنه که آنهم یک فرهنگ جدی برانچ (این غذای بین صبحانه و ناهار) خوری دارد. یک سری بار هست که می‌روی ولو می‌شوی و یک جاهایی هست که می‌روی کتاب می‌خوانی و قهوه می‌خوری.

بدبینی‌ام شاید به خاطر این است که همیشه این ده سال خیلی وابسته به ماشین بودم و کافی بود بزند به سرم بروم یک جایی. حالا اینجا بی ماشینم و حتی یک بار هم به سرم نزده که یک آخر هفته یک ماشین کرایه کنم بزنم ببینم دور و بر چه خبر است.

می‌گفتند پاییز اینجا قشنگ است. آن هم از دست رفت.

دلم سفر می‌خواهد. با کوله پشتی، بدون اینترنت. تنها

منتشرشده در بلوط | برچسب‌شده , , , | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

خطوطی بی‌سر و ته با صدایی بلند

دیگه وقتش بود از اون بلوط قدیمی بکشم بیرون. عکسای بالای سرش دیگه هیچ شباهتی به من نداشتند. این شد که دوتا عزیز دل از دو نقطه جهان کلی با من سر و کله زدند تا به این‌جا رسیدیم. حالا هم خیلی عکس‌های خوبی ندارم برای بالای سرش، اما حداقل شبیه این آدم سال ۲۰۱۲ هستند.

این کلی خارجیه و با ایفون اپدیت می‌شه و دیگه حتی از این هم قراره من بیشتر بنویسم! شهر تازه و تنهایی دوباره من رو به نوشتن می‌ندازه. منتها اینبار با تکنولوژی تازه و خدا رحم کنه که من وقتی حالم خوش بود می‌نوشتم درجا پست می‌کردم، اون طور میشد حالا که یعنی با موبایل میشه از میخونه و همه جا نوشت!

همه چی اینجا تازه است. اگه پیشنهادی دارید بگید حتما. ایمیل هم اون balootak@gmail.com هست این بغل هم یه ایمیل لوا زند ساختم که اگه می‌خواهید نوشته‌های اینجا را با ایمیل دریافت کنید! باور کنید این ایده من نبود! الان احساس شبنامه بهم دست داده. اینم هست levazand@gmail.com.

فید وبلاگ هم عوض شده که خدایش منت می‌ذارید عوض کنید توی ریدر‌هاتون: (ولی خدایش شش سال وبلاگ نویسی این اولین باره که فیدش عوض می‌شه. جنبه داشته باشید همین الان عوض کنید. الان فیدش هست:

http://feeds.feedburner.com/levazand

دیگه فعلا همین. اینهمه این وبلاگ به من خیر رسوند،‌ یه بار یه عکاس درست حسابی ازتوش پیدا نشد، ما چارتا عکس بگیریم از سر و تهمون بذاریم این‌تو!

در ضمن عکسای اینستاگرامم رو دریابید! احساس عکاسی دارم اونجا.

 

 

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای خطوطی بی‌سر و ته با صدایی بلند بسته هستند

I used to like, almost, all women live inside me; the little one who never grow, the crazy hyper one, the colorful one, the one who cries all the time, the kind one, the beast one, the all time high one, the good girl one, the bitch, the whore, the swimmer, the actress, the gamer, the drunk, the one with the biggest eye, the one with the smallest heart, the dancer one, the driver one, the bald one, the curvy one, the lazy one, the afrohead one, …. but none of them are even close to what you like in a woman…they don’t even look like the woman you like, you dream of, you think of, the ones you want to see, to be with….its cold in this corner of the town and all those women are gone. There is no more wish, no more dream, no more hope..its as dark, as cold, as sad it is and this aint change. get use to it or die hard.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

با برادر در شهر- ۲

من: دقت کردی هرچی بزرگ‌تر می‌شیم بیشتر شبیه مامان و بابا می‌شیم؟
رها: شبیه اونا نمی‌شی. عاقل می‌شی.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای با برادر در شهر- ۲ بسته هستند