مسئله اینه که دیگه هیچ چیزی آدم رو تحت تاثیر خودش قرار نمی‌ده. همه تکراری شدن. همه چی تکراری شده. هیچکی دیگه جذاب نیست. حتی توی مستی، حتی توی فضا. همه رو می‌شه خوند. فوقش لازم باشه دوبار ببینی‌اش. همه تکراری‌اند. چی ممکنه آدم رو جذب یکی کنه؟ دیگه چی بوده که آدم ندیده، تجربه نکرده، چی هست که باید کشف کنه؟ چی هست که می‌خواد کشف کنه؟ کتاب مثلا؟ فیلم مثلا؟ کارتون مثلا؟ سیاست مثلا؟ ورزش مثلا؟ موسیقی مثلا؟ سفر مثلا؟ عشق مثلا؟ چی هست که آدم باور کنه و حتی اگه هم باور کرد براش یه هنوز جذاب باشه؟ همه اینا شدن مثلا تله موش که هممون ازش استفاده می‌کنیم. بعد هم اصلا جذاب باشه. خب چی می‌خواد بشه بعدش؟ شام بخوره، مست بشه، بخوابه، صبح که بیدار شه باز که با خودش می‌گه می‌خوام تنها باشم که. آخرش همینه که. نه اینکه بد باشه ها. نه. اتفاقا خیلی خوبه که آدم بالاخره بفهمه تنهاست و بتونه با تنهایی خودش خوشحال باشه. اصلا همینه. بقیه رو چرت و پرت نوشتم.

 

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

کم پیش‌ میاد من دلم بخواد یکی دیگه باشم. هرچی فکر می‌کنم راستش یادم نمی‌آد هیچ وقت خواسته بوده باشم یکی دیگه بوده باشم. اما اون دختره…کاشکی من اون دختره بودم. می‌دونم نشدنیه، می‌دونم احمقانه است، می‌دونم حتی خنده‌داره. اما بازم دلم می‌خواد. یا حتی…حتی کاشکی شبیه‌‌اش بودم. نه چونکه خوشگله. چونکه …نیستم. کاری‌اش هم نمی‌شه کرد. مثل خیلی‌ چیزای دیگه.خوش به حالش ولی.

 

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

چرا آدم باید از اون یه لحظه، که فقط هم یه لحظه است اینقدر بترسه

مثل بانجی جامپینگ، که می‌دونی میپری ولی فقط لحظه پریدن، لحظه قبل از پریدن هست که ترس به نهایتش میرسه. وقتی پریدی دیگه پریدی. دیگه تموم شده. دیگه اصلا اهمیت نداره که قبل و بعدش چی میشه. وقتی پریدی دیگه به اونایی که روی پل ایستادن فکر نمی‌کنی. همه اونا تمام شدند تو همون یه لحظه. مسئله لحظه پریدن نیست. لحظه کندن قبل از پریدن هست. از اون باید یه طوری گذشت. همه اش همونه

 

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

نوشتن هیچ‌وقت علامت خوبی نیست

نوشتن ترسناکه. خیلی ترسناکه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

Panic attack

and I smile: yes please. put the report on my desk by 4.

Panic attack

Hey, when my tea is gonna be ready

Panic attack

Hi, this is bla bla, can i make an appointment? yes he is my doctor. no. today

Panic attack

I need a lawyer. I am going to be homeless again

Panic attack

“and we fall in skyfall”

 

 

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

I had two heart attacks, an abortion, did crack… while I was pregnant. Other than that, I’m fine.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

You mean she would rather imagine herself relating to an absent person than build relationships with those around her

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

From Santa Barbara

منو هوایی کردی که ملوک؛

———–
الان دیدم لوا چهار ماهه که رفته. رها رو یادم نمیاد کی رفت. انگار خیلی وقت پیش. تصویر رفتنش هنوز تو ذهنمه ولی. تو گولیتا بیچ نشسته بودیم با پگاه و داشتیم ازش خداحافظی می کردم. که بره. شاید برای همیشه. شاید هم نه. کی می دونه.
پگاه که رفت احساس کردم پشتم رفته. یهو حس کردم یکی بوده که خیلی این چند وقت بهش تکیه کرده بودم. همیشه واسه همه چی نصیحتم کرده و حرص خورده:)
دلم واسه خونه شون تنگ شده. واسه طوطیا که جیغ بزنن. لعنتی داره بارون میاد و این دل لعنتی من گرفته. هوس اون شومینه خونتونو کردم. بیایم لم بدیم رو مبل، شراب بخوریم و کنار آتیش حرفای “بی ناموسی:”بزنیم:) بعد تصمیم بگیزیم فیلم ببینیم و هیج وقت به نتیجه نرسیم و آخرشم “هاو آی مت یور مادر” یا”مانک: ” ببینیم:)
دلم واسه خونه پر از شمع و دود لوا تنگ شده. با بطری های شراب همیشگی. صدای موسیقی که همیشه میومد. پگاه که یهو مامان بزرگ می شد. رها که قهقهه می زد. از ته دل. گاهی:)
خلاصه اینکه بارون میاد و من تنهام. شما هم شاید تنهایین. نمی دونم. هدفم غر نیست. همه چی خوبه ولی متفاوت.
جالب اینه که همیشه زود عادت می کنیم. به اون چیزی که هست. نمی دونم چرا دارم این ای میل و میزنم.
شاید دلم تنگتونه.
امیدوارم خوشحال باشین.
دوستون دارم

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای From Santa Barbara بسته هستند

MD

ولى فک کنید یکی همه عمر خودشو همه فک کنن که مشکل روانی داره بعد معلوم شه جریان یه اتفاق فیزیکی تو مغزش بوده که میتونسته با یه عمل درست بشه.
همه تو همون مراحل اول بهشون داروهای مسکن و اینا داده میشه تا واقعا مدل اون مریضی بشن. یکی که مامان باباش تحصیلکرده نیویورکی نیستن همه عمرش مریضه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای MD بسته هستند

Cafe Tryst

امروز فهمیدم خوشحالم اومدم دى سى. بماند که دوباره بى خانمام شدم، اما دیگه وقتش بود جا عوض کنم. وقتى هم وقتش شد که تازه شده بود بیست دقیقه همه اش.

20121117-153952.jpg

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای Cafe Tryst بسته هستند