دقت کردی وقتی ادم دوست خوب نداره احتیاجش به تراپیستش بیشتر میشه؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

به نظرم روانشناسا نقش الکل رو در تحلیل ادم ها و روابطشون خیلی نادیده میگیرن.
یه دو بار شراب نخورید ببینین همچنان همه چی ارومه؟

خیلی بدیهیه به نظرم و متعجبم که چطور تاحالا به عقل هیچکی نرسیده بود این!

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

روابط من و آدم ها رو تنم معیین میکنه. وقت تن میگه نه دیگه هر بهانه ای فقط بهانه است. گارد بگیره راحت نباشه، یعنی در رفته.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

به یارو- تو فیس بوک- گفتم می‌خوای بلاسی بلاس، بهت کار نمی‌دم.

اون لحظه دلم می‌خواست بره کار رو بگیره. آدم سر کار کم دارم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

The Ritual

یکی از کارهای همیشه‌ ما لوبیا پلو درست کردن و خوردن در زمان های بودن و کره کردنشه. مخصوصا سنتاباربارا که همیشه از ساعت ده شروع می‌کردیم به لوبیا پلو درست کردن و ساعت یک شب قابلمه رو بر می‌داشتیم می‌بردیم دم اقیانوس.

بعد این دفعه هم اینطور شد که کارم که تموم شد، نشستیم علف کشیدیم. صبح‌هم رفته بودیم مواد لوبیا‌پلو خریده بودیم. (لوبیا پلو یا لوبیا‌پلو؟) و بعد گفتیم بریم لوبیا پلو. بعد یه دفعه من داشتم لوبیا‌پلو/ لوبیا پلو (یو گات د پوینت. رایت؟) پلو درست می‌کردم، یعنی داشتم لوبیا خورد می‌کردم تو اوپنی بار. بعد نشسته بود داشت آهنگ میذاشت.

شت

 

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای The Ritual بسته هستند

کتاب‌هایی که خوندم تازگی‌ها

Brain on Fire

به شدت پیشنهاد میشه.

Bossypants

یه ذره لوسه، خیلی از اشاراتش هم به جزییات فرهنگ آمریکایی و آدم‌ها و سریال‌ها و فیلم‌ها و خیابون‌ها و فضاهاست. نمی‌دونم برای کسی خارج از فضا چطوره.

The Testament of Mary

عالیه. تازه هم اومده. تری گروس هم با نویسنده‌اش مصاحبه کرده. اگه به سارکزم تاریخی علاقه‌مند باشید حتما خوشتون میاد.

The Gospel According to Jesus Christ

فکر نکنم این کتاب ساراماگو ترجمه شده باشه. مثل همون بالایی سارکزم خیلی خوبی داره. در راستای کتاب بالایی اینو خوندم.

A Confederacy of Dunces

عالیه. بخونید. دیدم یک پزشک نوشته که ترجمه هم شده. امیدوارم ترجمه‌اش هم به خوبی کتاب باشه. اصلش رو بخونید به نظرم.

یکی دوتا کتاب جنایی/ داستانی هم گرفتم که هنوز نخوندم. بخونم میذارمشون اینجا.

 

 

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای کتاب‌هایی که خوندم تازگی‌ها بسته هستند

دست خود آدمه باور کنه کدومشون نقشه. واقعیت مهم نیست.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

قضاوت کردن از بیرون یه داستان درباره آدم‌های توی داستان کار سختیه. (نمی‌گم درسته یا نیست،‌ اما سخته). چون شماها فقط بیرون قصه رو می‌بینید. نمی‌دونم چطور بگم که مستقیم نگم. اما بگم! یعنی رو راستش اینه که در مورد جدایی خودمه. آدم که حرف یکی رو از بیرون می‌شنوه که بردداشت‌ها چطوره هست یا چطور بوده. بعد چقدر شناخت آدم‌ها و نوع نتیجه‌گیریشون بستگی داره به اون چیزی که تو ذهنش هست/ می‌خواد باشه/ کلیشه‌اش اینطوره.

بعد خب آدم اینا رو باید بنویسه؟ وحید عزیز زندگی من بود. هنوز هم خاطرش برام عزیزه. هنوز هم فکر می‌کنم زندگی خیلی موفقی داشتیم و وقتی که باید ازدواج می‌کردیم کردیم و وقتی باید جدا می‌شدیم شدیم. اما تو همین جمله یه عالمه چیز هست که حتی دوستای خیلی نزدیک آدم هم نمی‌دونن و شاید اصلا هم نباید بدونن چه برسه به آدم‌های دورتر.یه سری وقایع/ حقایق/ تفکرات هست که مال زندگی زیر سقف دوتا آدمه و اصلا لزومی نداره بره بیرون. اما مهمه. هرکی تو رابطه بوده باشه می‌دونه چقدر چیز هست که گفتن نداره، اما چقدر مهمه. چقدر چیزه که از بیرون مسخره به نظر میاد، اما توی رابطه مثل موریانه می‌مونه.

اما مسئله اینه که براساس یک کلیشه رفتاری، آدم‌ها جمع می‌بندن.

هنوز تصور اینه که یکی گذاشته رفته. یکی خوشی زده بوده زیر دلش. یکی قدر خوبی اون‌یکی رو ندونسته، یکی تعهد نمی‌خواسته، یکی ایده‌های افراطی داشته،‌ یکی زیاده‌خواه بوده،‌ یکی آزادی بی‌قید می‌خواسته،‌ یکی دلش یه جا دیگه گیر کرده بوده،…

و ظاهرا تو این داستان (ما)، اون یکی‌‌هه مشخصه که کی‌ بوده و اونی که آدم خوبه بوده و خیلی اذیت شده و تنها مونده و پدرش دراومده هم مشخصه که کی بوده.

هی هی هی…

 

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

گارد دارم نسبت به هرکی که می‌خواد بهم نزدیک بشه. قبلا اینطور نبود. حالا درسته که دل نمی‌دادم، ولی لااقل لذتم رو از لحظه می‌بردم. الان دیگه اونم نیست. یکی میگه بیا بریم بیرون، شام، فیلم، قهوه، شراب. تو ذهنم فقط اینه که خب بابا این همه مقدمه واسه چی. پاشو بیا اینجا!  حوصله آدم شناسی، خودم رو شناسوندن به کسی رو ندارم. یعنی انرژی اش رو هم ندارم. بسکه همه چی تکراریه.

یه چیز تازه هم یاد گرفتم اینه که به ملت بگم اچ آی وی مثبت هستم! به یکی هم گفتم که تازه از ایران اومدم هیچی انگلیسی بلد نیستم. به یکی دیگه هم گفتم دو هفته دیگه دارم برمیگردم ایران. به یکی دیگه هم گفتم که بچه دارم نمی‌تونم تنهاش بذارم از خونه بیام بیرون. یا جدیدترینش این بود که باید ساعت ده شب بری، شوهرم الان میاد خونه!

بعد خب از اونور آدم دلش عشق می‌خواد، بغل می‌خواد، سکس می‌خواد، توجه می‌خواد. اما تصور اینها همه با هم برام خل کننده است. یعنی ما که دیگه مثل شونزده سالگی در یک نگاه عاشق بر و بازوی یکی نمی‌شیم که. بدبختی اینکه با کله طرف آدم می‌خوابه هم سرجاش باقیه. خب بعد اینا رو چه جوری میشه کشف کرد؟ دو
بار ده دقیقه بشین حرف بزن! حرف؟ ولمون کن بابا.

بعد هم تخم آدم‌های جالب رو هم ملخ خورده!  (آدم‌های جالبی که خب قابلیت‌های دیگه هم دارن دیگه. وگرنه قربون دوستای خودم هم می‌رم). آدم ( حالا شما بخون مرد جالب در دسترس) یا مرده، یا  گی هست، یا در فاصله چندهزار مایلی قرار داره

یعنی خدایش چرا ادم باید به این مرحله برسه که هیچی براش تحسین برانگیز نباشه؟ نه که خودم گهی باشم. اونم آخه نیستم دلم بهش خوش باشه. اما خب چه ژانری هست که قابل پیش بینی نباشه یا تجربه‌اش نبوده باشه؟ بدبختی اینه که آدم‌ها قابل پیش‌بینی شدن. تو می‌دونی که خب طبیعتا این هفته باید دعوتت کنه سینما! الان در این خصوص می‌خواد حرف بزنه. دوستاش احتمالا این آدم‌ها هستند. نوع تفریحاتش به احتمال قوی ایناست….لابد ماها هم همینطور قابل پیش‌بینی هستیم.

کلا بدزمونه‌ای شده. مامانم می‌پرسه قرار نیست با کسی دوست بشی تو؟ می‌گم ای مادر جان، یکی می‌مرد ز درد بی‌وفایی..یکی می‌گفت بابام زردک می‌خواهی،

 

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

خب الان که من دارم در ارتفاع ده هزار پایی وبلاگ می‌نویسم، در حال رفتن به ایالت خانه برای عروسی عمه‌ام هستم. نمی‌دونم چرا به هرکی می‌گم می‌خنده. طفلک عمه‌ها. حالا واقعا هم عروسی‌ عمه‌ام هست که تا حالا ازدواج نکرده‌اند. خوبی این عروسی‌های فامیلی اینه که آدم کنتراتی یه بار همه فامیل رو که از سراسر ایالات محترمه جمع شده‌اند رو یه بار می‌بینه . دیگه بزرگ شدیم از دست رفتیم. از دیدار فامیل خوشحال می‌شیم.

 

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند