Hotel Lodi

 

این همان هاستل خوبی است که گفتم. باغچه خیلی خوبی دارد. من خیلی تلاش کردم که از درخت‌ بالا نروم، اما یک شمالی را از مرکبات منع کردن کار خیلی سختی است. یعنی یک پیوند خونی برقرار است که  فهمیدنش سخت است. ما هم که مقید به آداب و رسوم.

 

Screen Shot 2012-12-31 at 2.57.18 AM

منتشرشده در سفر | دیدگاه‌ها برای Hotel Lodi بسته هستند

سی‌ام دسامبر ۲۰۱۲

عرض نکردم من انسان تنبلی هستم؟ قرار بود یک روز بروم ناپل و پمپی را هم ببینم. آزاده توی سر و کله خودش زد که برای من جا و مکان پیدا کند در ناپل،‌ اما من در طی یک اشراق یادم آمد که من آمده‌ام تعطیلات و انسان کارمندی هستم که باید برگردم به یک دفتر تاریک در واشنگتن در هفته بعد! بنابراین می‌خواهم بمانم همین‌جا و حالا که راه را یاد گرفتم دفعه بعد میایم میروم جاهای جنوبی مملکت روم. آزاده هم مرا در چت رها کرد که برو هر غلطی می‌خواهی بکن.

خب این هاستل دیگر جا نداشت. مجبور شدم بروم یک هاستل دیگر. چسبیده به آن هاستل زنانه اول. اما صبح اینطور شروع نشد که.

ساعت شش صبح بیدار شدم. بله. وقتی پای خرید در میان است، من همچین آدمی می‌شوم. بعد از یکی دو سه باری گم شدن رسیدم به این بازار خنزر پنزی‌ها. بخش عتیقه‌جاتش خیلی خوب بود، اما لباس‌هایش پر بود از این لباس‌ها و کیف و کفش‌های چینی. اما یک جایی پیدا کردم که یک دختر طراحی بود و لباس‌های غریب خودش را می‌فروخت. غریب یعنی از آن‌ها که یک سوراخ و بعضا دو جا به عنوان آستین دارند و باید خودتان هر مدلی می‌خواهید بهش بدهید. دوستان می‌دانند که من به طور غریبی از این چیزها خوشم می‌آید و همیشه هم یادم می‌رود که چه دردسری دارم برای پوشیدنشان. این بود که خون جلوی چشمم را گرفت و یک چیزهایی از این خانم خریدم. فروشگاه آنلاین هم دارد که حالا باید فکر کنم آیا می‌خواهم گنجم را با شما قسمت کنم یا نه.

تا ظهر توی بازار بودم و حسرت خوردم که چرا نمی‌توانم از این صندوق‌ها و خنزرپنزهای خانه بخرم ببرم واشنگتن. بعد سر ظهری برگشتم هاستل اولی. کوله پشتی را جمع کردم رفتم هاستل بعدی. بعد دوباره با رضا راه افتادیم توی شهر.  یک جاهایی را که ندیده بودیم بهم نشان داد. یک کافه‌های خوبی رفتیم و من هی شراب گرم خوردم و خوبی رضا این است که خودش اهل کوچه بازی است به این معنا که آنقدر از این کوچه به آن کوچه برویم که گم شویم.

فردا شب سال تحویل است. ظاهرا یک چند میلیونی (به گفته یک دوستی)‌ جوان مسیحی از لهستان آمده‌اند اینجا دیدن پاپ. (واقعا هم جوان‌اند و حالا پاپ بهانه است یا واقعا ایمان دارند را نمی‌دانم) تمام شهر قیامت است. ملت هم خوش خوراک و خوش خنده و خوش موسیقی.

پاهایم تاول زده. این خیلی حرف است. این کفشی که دارم کفش بسیار راحتی است. یعنی آدم اگر کفش خوب نداشته باشد بهتر است اصلا سفر نرود. پدر آدم در می‌آید. من اینقدر با این راه رفتم که تهش ترک برداشته. و انگشت‌هایم تاول زده. به حدی که آخر شب تاکسی گرفتم که برگردم هاستل. حالا هم دو روز مانده و نمی‌دانم چه کنم.

اتفاق خوب اینکه استاد محسن‌ کثیر‌السفر نازنین (و گربه‌هایش)  را دیدم و قرار است فردا ساعت نه صبح با موتورش بیاید دنبالم که برویم یک جاهای جالبی که من ندیدم هنوز. دلتان بسوزد که عکس‌های نمایشگاه جدیدش را ( که به زودی قرار است در موزه رم نمایش داده شود) را به من نشان داد که خب البته که معرکه بودند. عکس‌هایش بازتاب رم است توی چاله‌های آب بعد از باران. آلبوم اولش را پنج سال طول کشیده بود تا عکاسی کرده بود. به گفته خودش بدون ذره‌ای دست‌کاری فتوشاپی. معرکه.

Screen Shot 2013-01-02 at 10.55.13 AM

خوشحالم که سوار موتور هم می‌شوم. امیدوارم وسپا باشد که سفر ایتالیا کامل شود.

منتشرشده در سفر | دیدگاه‌ها برای سی‌ام دسامبر ۲۰۱۲ بسته هستند

۲۹ دسامبر

یازده ساعتی راه رفتم. تقریبا دیگر پاییم نمی‌کشید وقتی به هاستل رسیدم. رفتم واتیکان،‌ اما اینطور نبود که یک خیابان را بگیریم برسم به واتیکان، فکر کنم دست‌دوم فروشی نبود که به آن سرنزده باشم در رم. گفتم هوای اینجا چقدر خوب است؟ انگاری که تحویل سال خوبی دارند، چون همه ملت دارند میایند اینور. شلوغ است همه جا. شلوغ و شراب گرم و هوای خوب. آدم از زندگی چه می‌خواهد؟

یک صف چهار پنج ساعته‌ای بود جلوی کلیسای جامع واتیکان. من هم بی‌خیال دیدن داخلش بودم از اول، این را که دیدم گفتم اگر خود پاپ هم بیاید بگوید بیا تو، ممکن نیست بروم! رفتم آن سمت رم را ( من تا به حال اینور رودخانه بودم،‌ آنور رودخانه جایی است که واتیکان هست) گشتم و کرم کارامل خوردم. وقتی دیگر پاییم نمی‌کشید،‌ شروع کردم به ترم سواری. الان توضیح می‌دهم ترم سواری چیست.

شما سوار اولین تراموایی که می‌بینید می‌شوید، همینطور هی می‌روید هی می‌روید تا ببینید به کحا می‌رسد. این بهترین راه (ی که من تا به حال کشف کرده‌ام) برای دیدن مناطق غیر توریستی شهر است و برای اینکه آدم بفهمد غیر از مرکز شهر، آسمان همه جا یک رنگ است. خوبی این کار این است که خیلی ارزان است، و شما مناطق مسکونی و محله‌های شهر را می‌بینید. یک چیزی که در این اروپا هست و ما در خارج آمریکا نداریم، محله است. محله یعنی جایی که برای خودش بقالی و قصابی و تعمیر لوازم الکتریکی و کادویی و اینها دارد.

یک دو سه تایی ترم سوار شدم، رفتم محله‌های داغون و محله‌های خوب و درخت‌های نارنج را دیدم (چقدر نارنج‌ دارد رم). بعد برگشتم هاستل خودم. از یک میوه فروشی هم نارنگی و سیب خریدم. آوردم به هم اتاقی‌هایم تعارف کردم. اینجا هم اتاقی‌هایم یک پسر آمریکایی است که آمده فرانسه فرانسوی یاد بگیرد و با دوست دختر فرانسوی‌اش آمده‌اند رم برای شب سال تحویل! سلیقه موسیقیایی پسره هم خیلی خوب بود و همه شب آهنگ‌های خوب گذاشت. من به آنها نارنگی و آنها به من شراب و زیتون دادند و هر کسی کتاب خودش را خواند و لابد یک وقتی هم من خوابم برد.

من چون تصمیم گرفتم انسان متعهدی شوم و حداقل در خصوص هاستل‌ها و جاهایی که خودم کشف کردم بنویسم در یک پست جدا، اینجا نمی‌نویسم.

منتشرشده در سفر | دیدگاه‌ها برای ۲۹ دسامبر بسته هستند

هوای رم عالی است. عالی.

تمام دیروز کار کردم. خیلی شیک نشستم توی باغ این هاستل تازه- عکس‌هایش را می‌گذارم. بی‌نظیر است- و قهوه خوردم و کار کردم و به خودم دلداری دادم که اگر نمی‌توانستم آنلاین کار کنم، اینطوری هم نمی‌توانستم اینور و آنور بگردم.

حالا امروز دارم می‌رم دستبوس آقامون پاپ. فردا شب بی‌جا و مکانم. همه جا پره و من فکر کنم برم ناپل و شاید اونجا جا پیدا کردم. فردا می‌خوام برم بازار دست‌دوم فروشی‌های رم. شنیدم که بزرگترین نوع این بازار تو اروپاست.

منتشرشده در سفر | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

There should be a reason

به نظرم باید یه دلیل پیدا کنیم (این علامت جمع به شهروندی آمریکایی برمی‌گرده) که به ایتالیا حمله کنیم. به نظرم مرداش خیلی شبیه تروریست‌هاند و زن‌هاش هم دارن شکنجه می‌شن زیر این فشار کفش‌های پاشنه بلند. باید نجاتشون داد و همه کفش‌هاشون رو به آمریکا صادر کرد. باید یه دلیل پیدا کرد.

منتشرشده در سفر | دیدگاه‌ها برای There should be a reason بسته هستند

۲۷ دسامبر ۲۰۱۲

احساس می‌کنم دارم سنگ مرمر بالا می‌آورم.

با تمام احترام به رگ و ریشه فرهنگ غربی و هنر و زیبایی شهر رم و گرگ مادر و بچه‌های دوقلویش، من دارم سنگ مرمر بالا می‌آورم بسکه تاریخ مرمری دیدم امروز.

رضا گنجی عزیز صبح آمد دنبالم. یک هفت هشت ساعتی شیرین راه رفتیم. هوا عالی، شهر به اندازه خوبی توریست داشت، نه آنقدر که نشود راه رفت. جاهای توریستی شهر رم، تور حسرت هستند (سلام عشا). والنتینو و از این چیزهای خارجی گران. رد شدیم و هی سنگ مرمر دیدیم، هی تاریخ دیدیم. رضا مثل یک ویکی‌پیدای سخنگو همه چی را توضیح داد و من فکر کردم همه ما به جای آنکه وقت بگذاریم ویکی بخوانیم، باید در شهر مقصد یک دوست عزیز پیدا کنیم.  (رضا در ضمن از من عکس‌هایی گرفت و من گفتم اگر با این عکس‌ها برای من خواستگار پیدا شد، من برایت از این چیزهای چرمی قشنگ می‌خرم.)

گفتم که انسان ندید بدیدی هم هستم. احساس می‌کنم اگر غیر از ماکارونی و پیتزا و بستنی چیز دیگری بخورم به تمام تاریخ تمدن غرب توهین کرده‌ام. نه تنها سنگ مرمر که دارم روغن زیتون و خمیر هم …

رم چقدر زیباست. مخصوصا در یک روز آفتابی گرم. سنگ‌ مرمر را الان دیگر نمی‌دانم البته. اشباع شده‌ام.

منتشرشده در سفر | دیدگاه‌ها برای ۲۷ دسامبر ۲۰۱۲ بسته هستند

بخش‌هایی از یک مکالمه بلند

آره. تیز شدم. تلخ و تیز. کلا بی‌روح
‫من له نمیکنم. من فقط دارم میگم اینا رو در نظر بگیر‬
  ‫جای زخم خالی رو در نظر بگیر‬
‫بدون که این لامصبی که جلوت خواهد بود یه ادم کلا بی روح شده با یه گارد بسیار بسیار بلند و عریض. یه چی تو مایه های خندق پیامبر‬
  ‫اما‬
—-
  ‫اما‬
 ‫اما دوست دارم که ببینمت. باهات حرف بزنم. یعنی من حرف نزنم تو حرف بزنی. اگه بخوای‬
  ‫کله خری کنیم حتی‬
  ‫اما میترسم. —
 من جای غریبی از زندگی امم. هیچ وقت اینقدر سرد و بی روح و تیز نبودم. هیچ وقت‬
  ‫هیچ حس مهربونی توی من نمونده‬
  ‫همه چی رفته‬
—–
 ‫همه چی رفته‬
  ‫نمیتونم گول بزنم خودمو و تو رو‬
  ‫میخوام بتونی با هام حرف بزنی‬
  ‫اینو میخوام‬
‫اما من حتی دلداری دادن از یادم رفته. من اینقدر این چند وقت سرم بلا اومده که دیگه حتی نمیتونم مهربونی کنم. اونم من خر مهربون. یادم رفته‬. با اره برقی افتادم به جون خودم و همه.
  ‫و این تو نیستی و سابقه ما و تاریخ ما نیست‬
 ‫من سرد شدم‬
  — من دور خودم دیوار کشیدم‬
  ‫اینا استعاره هم حتی نیست. من دیوار رو می‌‌بینم.
  ‫من دیگه با هیچکی حرف هم نمیزنم. حتی با — همه چی تمام شده.‬
  ‫نه که دوسشون نداشته باشم یا تو رو دوستت نداشته باشم‬
‫این وضع بدیه‬
—-
 ‫یکی رو سرد‬
  ‫نمیتونم و نمیخوام و اگه بخوام هم حتی انرژی نقش بازی کردن رو ندارم. جای ایستادن من نسبت به روح تو نیست.‬
  ‫اصلا من دیگه روحی ندارم. تعطیل کردم. من نمیخوام توهم داشته باشی‬
‫نمیدونم بغل یه آدم آهنی چقدر به دردت میخور‬
 ‫و میخوام بدونی که نوشتن این حرفا چقدر سخته‬

 من نیستم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بخش‌هایی از یک مکالمه بلند بسته هستند

الهی بمیری لوییجی! قشنگی‌ات بخوره توی سرت!

موهام تازه داشت بلند می‌شد، قشنگ می‌شد. الان چیکار کنم با این خیر سرم فشنی که زدی به سرم! الان یه ورش بلندتره، بعد دیشب قشنگ بود، فکر نکردی من خودم چطور اینو درستش کنم آخه؟

 

منتشرشده در سفر | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

دخترک،

الان به وقت این خارجی که من تویشم نصفه شب است. باران یک ساعتی است که شروع کرده به باریدن و رعد و برق هم هی اتاق را روشن می‌کند. آخر تو کجایی که شراب ارزان بخریم و بیافتیم توی خیابان و از کله‌هایمان عکس بگیریم.

چه معنی‌دارد این وقت سال باران ببارد و من جایی باشم که تو نباشی؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

۲۶ دسامبر ۲۰۱۲

نوشتنم گرفته و نمی‌دانم چطور بند بیاورمش. دلم می‌خواست کسی بود برایش نامه طولانی می‌نوشتم.

از سردرد و تشنگی بیدار شدم و بعد بار و بندیل را جمع کردم، سوار قطار شدم آمدم رم. سه ساعت بود. یعنی قطاری که من گرفتم و ارزان بود،‌ سه ساعت بود. قطار سریع هم دارد. اما عجله کجا بود.

آمدم اینجا و یک هاستل زنانه گرفتم. یعنی هاستلش فقط مخصوص بانوان است. این بخشش خیلی اهمیت نداشت. از بقیه‌ جاهایی که می‌خواستم در حوالی مرکز شهر و نزدیک ایستگاه قطار باشند، ارزان‌تر بود. هم اتاقی‌ام یک دختر برزیلی است که آمده ایرلند انگلیسی یاد بگیرد و الان تعطیلات را می‌گذراند.

تمام بعد از ظهر را خوابیدم. بیدار شدم و هی به موهایم در آینه نگاه کردم و یادم آمد که اصلا دیشب چه بود. یک بخشی‌اش را باور نمی‌کنم. آن مهمانی را. رفتم روغن و یک چیزهایی برای مو خریدم که خیلی هم نمی‌دانم درست است یا نه.

امروز احساس کردم دیگر توی شلوارم جا نمی‌شوم، اما به خودم دلداری دادم که آدم اگر در ایتالیا چاق نشود، کجا چاق شود؟ سال نو دارد می‌آید، از این رزلوشن‌ها می‌کنم که دوباره لاغر شوم.

یک کتاب ساراماگو را هی سعی می‌کنم تمام کنم،‌اما مرا نمی‌کشد. مدت‌هاست کتاب فارسی نخوانده‌ام. یک چیزی مثل سمفونی مردگان می‌خواهم که یک نفس تمامش کنم.

الان باید چند ساعت کار کنم که مقاله‌ها برای انتشار آماده شوند. قرار شده با رضا فردا برویم شهر را بگردیم.

نمی‌دانم بعد از رم بروم سمت ناپل،‌ یا برگردم به شمال و میلان را ببینم. در هر حال باید دوم ژانویه سر کار باشم.

منتشرشده در سفر | دیدگاه‌ها برای ۲۶ دسامبر ۲۰۱۲ بسته هستند