Nights’ daydreaming
Days’ nightmare
What time is it?

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

بیست و نه می دوهزار و یازده

یک دقیقه سکوت
بعد هم یه سال روش
جون آدم چه جوری آروم می‌شه پس؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و نه می دوهزار و یازده بسته هستند

بیست و هشتم می دوهزار و یازده

خانه باد کجاست؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و هشتم می دوهزار و یازده بسته هستند

بعد یه اتفاق عجیبی‌افتاد
یه دفعه من پر شدم. سنگین شدم
نه برام مهم بود که بات حرف بزنم
نه برام مهم بود باهات بخوابم
نه برام مهم بود که جوابمو بدی
حتی دیگه برام مهم نبود که ببینمت یا نه
واقعا مهم نبودی
من بودم و یه منقل آتیش تو همه جونم
کی به تو فکر می‌کرد تو اون وضع

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

بیست و ششم می دوهزار و یازده

جونم کولی شده
تنم رو دنبال خودش می‌کشه

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و ششم می دوهزار و یازده بسته هستند

بیست و پنجم می دوهزار و یازده

بابا اینقدر گفتید چه مرگته چه مرگته، دیگه زهرماری هم میزنیم توهم می‌کنیم هم می‌ترسیم بیاییم اینجا بنویسم. از کی تا حالا اینقدر من مخاطب محور شدم نمی‌دونم. یحتمل یکی دو روز طول میکشه لب و لوچه‌ام رو جمع کنم بگم به تخمم و برگردم به اون دنیاها.
خب الان من با این داستان به این خوشگلی، خارجی چیکار کنم تو کله‌ام؟ لامصبا!

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و پنجم می دوهزار و یازده بسته هستند

Fuck this gendered language!
I wanna recall my blurry memory of that night,
the night that i don’t know even exist, if it happened, if you were there
the night that you put your arms around my illusions,
i lighted a cigarett, you closed your eyes.
and then what did happen?
Did i sleep that night? did i wake you up to fly to your town? did you stay for the rest of that day and that week and that month and that year?
i wanna recall that night, recite that night.
fuck this gendered language!

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

حالا امروز که روز مادر بود، اما من یاد تو افتادم که یه بابای لعنتی خوبی می‌شی
از اون باباها که مامانه، اگه قرار باشه بذار بره، خودش بچه رو می‌سپاره دست تو. می‌دونه تو واسه بچه بهتری. از اون باباها که تا هفت سالگی هم می‌خوان بچه رو بذارن رو دوششون اینور اونور ببرن. از اون باباها که با بچه حرف نمی‌زنن، فقط دست می‌ذارن رو شونه کوچیکش و یه دوتا ضربه می‌زنن. بعد هم که بچهه بزرگ‌ شد با هم می‌رن سفر جاده‌ای اونم بدون اینکه حرف بزنن. تازه خودت هم به بچه سیگار و عرق تعارف می‌کنی. از اون باباهای بیگ فیشی لعنتی معرکه که بچهه واسه تولد شصت سالگیت میره رو تنش اسمت رو خالکوبی می‌کنه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یعنی همین‌که من می‌تونم خواننده رو گول بزنم که این ناله‌های این وبلاگ واقعی‌اند کلی خودش هنر می‌خواد.
امروز یکی دعوام کرد که بابا بس کن! موو آن اصلا!
آقا ما کلا تو زندگیمون موو آن بودیم. سخت نگیرید شما هم.
نفس می‌کشم عمیق لب آب و می‌پرم تو اقیانوس دوباره

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

بیست و چهارم می دوهزار و یازده

کلا می‌گه:
باشد کزآن میانه یکی کارگر شود

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و چهارم می دوهزار و یازده بسته هستند